چهار سالگیت مبارک
عزیز دلــــــــــــــــــــــم
یک ساله دیگه هم گذشت و تو آقاتر از اونی که بودی شدی چقدر همه چیز زود گذشت و تو چهار ساله شدی
چهار سال روز به روز بیشتر از بودنت لذت بردم چهار ساله که تنها امیدم شدی
و تنها هوای نفس کشیدنم .
مثله همیشه از داشتنت خوشحالم و به تو می بالم .
تولد امسالت رو باز هم توی مهد کودک گرفتیم کیکت رو خودت انتخاب کردی – اسپــــایدر مَـن – و از اوله تولدت هم منتظر اومده کیکت بودی و می گفتی می خوام کیکم رو ببینم و در تمام مدت هم انگشتت توی کیک بود .
کمی با بچه ها بازی کردی و رقصیدین و بعدش کیک و فوت کردن شمع و خیلی زود تموم شد بعدش هم رفتیم آتلیه اولش خیلی اذیت کردی و اصلا واینمیسادی با کلی کلک و ترفند تونستیم دو سه تایی عکس ازت بگیریم
شب هم رفتیم شهربازی پارک ارم خواستیم که بهت خوش بگذره اونجا هم بازی کردی و بعدش رفتیم بیمارستان صارم کمی جلوی درش به یاد چهار سال قبل وایسادیم و برگشتیم خونه .
توی تولد امسالت متاسفانه دستت شکسته بود دو هفته پیش با بابا رفته بودی بابلسر و توی شهر بازی اونجا دستت شکسته بود . خیلی سخته که در همچین مواقعی مادری کنار بچه اش نباشه .