بسم الله ...
اینقدر برات ننوشتم که اصلا نمی دونم چی بنویسم از کجا بنویسم راستش تو این یک سال جز سخت ترین سالهای زندگیم بوده سخت بوده اما بد نبوده چون خیلی تصمیم ها رو برای زندگیم گرفتم
اوضاع اینترنتی هم خوب نبوده که بتونم کانکت بشم ...
ماشالله فقط می تونم بگم یه آدم کامل شدی که خیلی چیزها رو از ما هم بیشتر می فهمی شدی یه پسر باهوش که از شیطنتش هاش کم شده باهام حرف می زنه درد دل می کنه گپ می زنه خواسته هاشو می گه و روز به روز قد می کشه
از این بگم که عاشقه حرف زدنتم که محکم بغلم می کنی می گی مامان من بهترین مامانه دنیاست از اینکه لب هامو بوس می کنی بعدش می گی لب جز جاهای خصوصیه
از اینکه تئاتر اجرا می کنی واسه مهد کودک از همه بهتر نقشت رو اجرا می کنی و با اعتماد به نفس و با صدای بلند می خونی : دوستای نازنینم من لیموی شیرینم ...
از اینکه می خوام خیلی کارا بکنم اما عشقه تو نمی ذاره نمی دونم نمی دونم عزیزم
هنوزم عاشقتم بیشتر از قبل اما هر بار نوعش عوض می شه
بسم الله ...
دوباره شروع می کنم فقط همین باز هم به عشق تو