میکاییلمیکاییل، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

همه هســــــتی من

بابا کوچولو

1395/8/8 8:38
نویسنده : ملی پناهی
439 بازدید
اشتراک گذاری

بابا یه هفته ایی رفته مالزی مدرکش رو بگیره و من و تو با هم تنهاییم فرصت خوبی بود بعد از مدتها تایم زیادی رو با هم گذروندیم من که از بودن با تو خیلی لذت بردم

عاشق کباب کوبیده ایی یه شب گفتی بیا بریم بیرون با هم کباب بخوریم کیف می ده بعدش با هم رفتیم یه کبابی نشستیم و من لقمه می گرفتم تو هم با لذت تمام می خوردی به منم می گفتی مامان خودتم بخور

دیروز جمعه برای صبحانه داشتیم با هم تخم مرغ پخته می خوردیم که وقتی تموم شد گفتی بازم تخم مرغ، منم گفتم تموم شد گفتی خوب الان می رم از توی یخچال میارم گفتم نه اونا که پخته نیست گفتی خوب می پخـــمش.

بعدش رفتیم به یه فروشگاه امانت فروشی داشتم وسایلشو نگاه می کردم که تو یه روروک سبز نیمه کهنه دیدی به من گفتی مامان اینو بخریم گفتم خوب به چه دردمون می خوره ؟ گفتی خوب برای بچه م وقتی بزرگ شدم بابا شدم .

به من می گی می شه وقتی پیر شدی مُـردی موبایلتو بدی به مامان بچه من منم موبایله بابامو می گیرم تبلتــم هم میدم به بچه م .

پسندها (1)

نظرات (5)

منیر
11 آبان 95 23:02
اااااااخ من قربونت برم بابا کوچولووووو سلام به مامان و میکی نازنینم دلم برا فسقلی خان یه ذره شد روی ماه هردوتون رو می بوسم
بابایی
18 آبان 95 22:32
رفتمئ اومدم خیلی هم بد گذشت همش جاتونو خالی میدیدم اونجا. پاویلیون .. بوتیک بینتانگ .. پینانگ .. خلاصه هرجا میرفتم یادتون میکردم .. خیلی خوب نبود اون سفر اخه همش کارای سفارتی داشتم و از دانشگاه مدارکمو گرفتمو خلاصه این کارا وقتگیرن .. دوستداشتم میومدین برا خودتون میرفتین گردش .. حالا ایشالا سفر بعدی ..
بابایی
5 آذر 95 11:23
ذلم تنگ شده برای سه تایی هامون
نونو
16 بهمن 95 10:27
چقد خوشحالم وبتو پیدا کردم باز عزیزم من که بجا نیوردم اما بهر حال ممنونم
بابایی
28 اردیبهشت 96 14:09
ای عزیزام کجایین ؟