میکاییلمیکاییل، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

همه هســــــتی من

هي واي من !!!!

عشقــــــــــــــــم امشب به من می گی واسه من تبلت دونده ( گنده ) می خری !!!!!!! منو مي گي دهنم يه متر از تعجب باز مونده بود كه تو الان اينو از من مي خواي شش سالت بشه چي مي خواي !!!! ...
2 تير 1393

آبالوی ما

شیرین عسل مامان از دست خودم ناراحتم که این روزا که با زبونه خوشگلت تو همه وحودم غوغا می کنی نمی رسم بیام اینجا خاطراته بهترین لحظه های زندگیمو ثبت کنم راستش کارم خیلی این روزا زیاد شده دو تا از همکارام با هم باردار بودن و رفتن مرخصی و ما موندیم و حجم بالای کار ؛ هاردمون هم که این روزا سوخته و من موندمو لپ تاب بابا اونم بدون داشتن دکمه های فارسی حالا ببین من چه جونی می کنم تا یه کلمه تایپ کنم دیروز رفتی تو حیاط داد می زنی : ملاعت !!!! ملاعت !!! بیا ، منم می گم تو بیا و این دیالوگ چند بار تکرار می شه یهو با جدیت تمام می گی : خوب بیا وقتی صدات می  کنم کارت دارم !!!!!!!!!!!!! توی بالکن وایمیسی و...
12 ارديبهشت 1393

شروع سال 93

عید امسال خیلی راجع به سالی که برام گذشت فکر کردم پستی وبلندی برام زیاد داشت کلی تو این سال بزرگ شدم یه چیزایی اول سال 92 برام آرزوی محال بود اما الان برام یه اتفاق روزمره شده از اینکه تونستم به دستشون بیارم کلی به خودم افتخار کردم از خدا به خاطر همه داشته هام شاکرم در کل ساله خوبی بود با کلی خاطره به تونل زمان سپردمش و با یه دنیا آرزو و انرژی مثبت سال 93 رو شروع کردم . عید رو هم دسته جمعی آغاز کردیم سال تحویل ساعت 8:27 شب بود و تو آقا کوچولوی من چقدر شنیدن قصه عمو نوروز برات جالب بود و همش سوال می کردی ما هم این بابانوئل رو جا زدیم برات به جای عمو نوروز دو تا عکس هم از آب بازی تو حموم خونه خاله زهره گذاشتم که هر وقت می رفتی ...
15 فروردين 1393

اسفنــــــــد 92

امسال خاله زهره ما رو برای عید دعوت کرد به خونه شون در اهواز ؛ بابا هم که کلی دلتنگ دیاری بود که همه بچگی شو در اون گذرونده بهمین خاطر با کمال میل این دعوت رو پذیرفتیم و من هم دو روز آخر ( میکاییل بعضی وقتا خیلی اذیت می کنی مثل همین چند دقیقه قبل که کلی محکم منو می زدی واسه اینکه نمی ذاشتم دست به چاقو بزنی حالا با اون زبونت که بلدی مارو از سوراخش بیرون بکشی اومدی منو ناز می کنی بوسم می کنی می گی : خوبی اَدیدم ؟؟؟) رو مرخصی گرفتم و زاهی شدیم از بروجرد هم خاله الهام و خاله الهه  مامان اشرف به ما پیوستن و یه سفر ذسته جمعی رو شروع کردیم . روز قبل از عید مثله خیلی از مردم که هیچ خریدی ندارن و همه فقط برای دیدن شلوغی های ...
14 فروردين 1393