لالایــــــــــی
هر وقت می خوام آهتگی رو با خودم زمزمه کنم تنها آهنگی که یادم میاد گل گلدونه من سیمین غانمه
یادمه حتی وقتی باردار بودم این آهنگ را موقع خواب برات بعنوانه لالایی می ذاشتم و هنوز هم موقع خواب این آهنگ رو برات میخونم .
پنج شنبه هفته قبل حال و هوای خوبی نداشتم دلگرفته بودم از اینکه گاهی دوست داشتن هام رو فراموش کردم با هم رفتیم تو پارکینگ کمی راه بریم که دیدم هوا خوبه رفتیم تو کوچه مهتاب قشنگی فضای کوچه رو روشن کرده بود یهو اومدی جلوم دست هاتو باز کردی گفتی : مامانی !!! بَـــبَل !!! ( بغل )
بغلت که کردم محکم چسبیده به من سرت رو گذاشتی رو شونم بهم گفتی : لالایی !!! فهمیدم منظورت همین آهنگه ده دقیقه ایی برات خوندم و تو هم گوش می دادی و اصلا تکون نمی خوردی و فقط خوده خوده خدا می دونه تو اون لحظه ها من چه حسی داشتم .
دیشب این آهنگ رو توی ماشین برات گذاشتم و تو چقدر خوشحال شدی و بیست باری با هم گوشش دادیم و جالب اینکه تو هم باهاش می خوندی اما فقط کلماتی رو که بلد بودی می گفتی : خورشید ، باد ، آب ...
و وقتی آهنگ رسید به اونجایی که می گه : می سوزه شقایق از داغ ؛ با شنیدن کلمه داغ گفتی : دوختم ، دوختم . ( سوختم )
وای عشــــــــــقم تو چقدر شیرینی و من هر لحظه از کارهای تو پر از حیرتم
دوستت دارم مامانی .