من باهات دودم
امروز مرخصی گرفته بودم همینطوری الکی ؛ تا آدم سرکار نره قدر بی کاری رو نمی فهمه اینقدر می چسبه ، اولش کمی یخچال رو تمیز کردم خیر سرم می خوام خونه تکونی کنم روزی یه کابینت بیشتر نتونستم تمیز کنم الان سه هفته اس هنوز آشپزخونه تموم نشده وقتی تو باشی مجال به آدم نمی دی اومدی میگی داری چی کار می کنی می گم دارم مرتب می کنم میگی منم می خوام مرتب کنم و هر چی من چیدم تو میاری بیرون و آخرش به داد و بیداد من ختم می شه .
بعد تو رو گذاشتیم مهد کودک و رفتیم دوری تهران زدیم خیلی وقت بود نرفته بودیم خیلی دوست داشتم تو هم می بودی اما بیرون رفتن با تو خیلی کار سختیه
مدتها بود دو نفری جایی نرفته بودیم چقدر به من یکی چسبید .
عصر که اومدم سراغت تو مهد کودک نخوابیده بودی و فوق العاده خسته بودی وقتی هم خسته ایی تبدیل به یه موجود غیر قابل کنترل می شی فقط زود شام درست کردم بهت دادم و یه دوش آب گرم مهمونت کردم و ساعت نه بردم که بخوابونمت به من می گی تو بعاب (بخواب ) من می خوام برم اَبار ( اخبار ) ببینم .
بابا اعلام خاموشی داد و تلویزیون و چراغها خاموش شد من بابا داشت خوابمون می برد اما تو همچنان داد می زدی : اَبار اَبار ، ودائما هم منو تهدید می کردی که مامان باهات دود ( دوست ) نیستم
و تا به زور آوردیمت روی تخت در عرض سه ثانیه خوابت برد و باز شدی همون فرشته کوچولوی معصوم من