صدا نیاد
امروز صبح طبق معمول ساعت 6/5 از خواب بیدار شدم بابا هم بیدار بود داشت صبحانه می خورد من پرده رو کنار زدم تا نور بیشتری داخل بیاد آخه می خواستم اتو بزنم یهو سرتو برداشتی نگاهم کردی و با صدای بلند داد زدی : صـــــــــــدا نیاد ، میکاییل خوابه ؛ دادِت ( ساکت )
قیافه منو می گی در اون لحظه داشتم شاخ در می آوردم که اینا رو از کجات در میآری اول صبحی تحویل من می دی بعدش هم از خنده منفجر شدم
دیدم داری بیدار می شی شیشه شیر و عسلت رو بهت دادم یکمی خوردی بعد گفتی : گیلم ( شیرم ) داره می ریزه و گذاشتیش کنار اومدی نشستی وردست من که داشتم اتو می زدم و حرفهای خودمو تحویلو خودم می دادی : مباظب باشم نسوزم منم می گم : آره دوباره می گی : می دی منم اتو بزنم منم بهت اتو رو می دم و خودم چار چشمی می پامت که نسوزی می خوام هر چیزی رو از همین حالا خودت یاد بگیری تو هم خیلی با احتیاط دسته اتو روی لباس تکون می دی و خیلی آروم ماهرانه می ذاریش کنار وقتی اتو تموم شد به بابا که حالا توی اتاق اومده می گی : به اتو دس نزنی ها !!! داغه !!! بادِه ( باشه ) !!!
بابا رفت سر کار این ترم هم هفته ایی دو روز کلاس داره منم می خوام آماده شم اما تو سر صُـــــــــبی بازیت گرفته می ری یه خروس پلاستیکی می آری و نخش رو می کشی تو روی سرامیکا با سرعت جلو بره و تو از ته دل می خندی و من بهت می گم : خروسه می گه ؟ جوابم می دی : گوگول ِ گوگو سلاملکُم آقا اودولو ( کوچولو )
کمی با هم خروس بازی می کنیم و کتاب می خونیم و باز تا من و تو راهی می شیم ساعت می شه 7/5
و باز من امروز دیر به سرکارم زسیدم