میکاییلمیکاییل، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

همه هســــــتی من

قانون پایستگی انرژِی

این قانون می گه انرزی از بین نمی ره بلکه از شکلی به شکله دیگه تبدیل می شه .............. این قانون می گه انرزی از بین نمی ره بلکه از شکلی به شکله دیگه تبدیل می شه که کاملا درست و صحیحه و من روزی چند بار این قانون رو به عینه می بینم لباسهای داخله کمد که طبقه پایینش ماله باباست به سرعت توسط تو به پشته سرت پرتاب می شه وقتی همشون بیرون اومدن یه نفس راحتی می کشی میای می شینی انگار که یه وظیفه سنگینی که روشه دوشت بود رو انجام دادی شروع می کنم به جمع کردن لباس ها می بینم با سرعته تمام رفتی سراغه کشوها و محتویات اونا رو می ریزی بیرون میام سراغه جمع کردن کشوها میری در کابینت و قابلمه ها رو در میاری و به این ترتیب قانون پای...
13 مهر 1391

ارز دانشجویی ... پَــــــر

چند شب با یکی ازهمکلاسی های دورانه دانشگاهم چت می کردم می خواستم بدونم اگه بخوام برای ارشد بخونم چی بخونم بهتره بهم می گه: ای ول آفرین به پشتکارت بجایی اینکه شبا بری کلوپ می خوای درس بخونی منو می گی اینجوی بهش گفتم چی فکر کردی ؟؟؟؟؟؟؟؟ آره من شبا تا حدودای پنج صبح تو کلوب می رم اما نه اون کلوبی که تو فکر می کنی کلوب نی نی سایت مامانای شهریور نود این اون کلوبی که من شبا تا دم دمای صبح می رم با خودم فکر کردم ببین آدما چی فکر می کنن بش گفتم من الان سه ساله اینجام اما حتی از دره کلوبی رد نشدم تازه شما اگه عروسی یا مهمونی هم می رین خدا رو شکر که ما اونم نمی ریم . دیروز باخبر شدیم که علی الظاهر ارز دانشجویی رو هم قطع کردن باب...
12 مهر 1391

قصه از کجا شروع شد ؟؟؟

دارم با خودم فکر می کنم بهتره اسم وبلاگم رو عوض کنم و بذارم یادداشتهای یک مامانه پر حرف اما گفتم تا تنور داغه نون بعدی رو هم بچسبونم مدتیه خیلی فکر تو کله ام وول می خوره بهتر دیدم که از مصاحبته همتون و تحقیقاته گسترده خودم یه نتیجه گیری اخلاقی کنم این روزا با آدمهای مختلفی دوست شدم به جبر تنهایی اینجا و قحطی آدم چند نفری که اینجا بودن بهتره از من پیدا نکردن و شدم سنگ صبرشون . با خیلی ها هم دورادور و اینترنتی حرف زدم هر کی مشکلی داشت و به یه نتیجه مهم رسیدم همونی رو که تو کتاب مردان مریخی و زنان ونوسی خونده بودم برام ملموس شد اهالی مریخ که کاملا با ما ونوسی ها فرق دارن و رفتارهای عجیب و غریب و نوبرانه شون مصداق کامل همون ضرب ا...
6 مهر 1391

تا کـــــــــــجا ؟؟؟

یه کوله نقره ایی - صورتی چند تا دفتر نو که بابام برام از فروشگاه قدس خریده مانتو شلواره سورمه ایی که دوخت و دوز اشیه یه رادیو روشن که تو هفت صبح یه ریز داره حرف می زنه بابام که گوشه میز ناهار خوری نشسته و صبحانه می خوره به اخبار گوش می ده ، اشی هم داره تند تند لقمه می گیره که یه وقت خدایی نکرده از گشنگی هلاک نشم ، منی که با بی میلی می خورم و وقتی می خوام برم بابام مثل همیشه میگه : بابا برو به امیده خدا و یه قرانی که از زیرش رد می شم و راهیه کوچه هایی می شم که از برگهای زرد و نارنجی پر شده ........... این بساطه هر سال اول مهره منه که یاده اون روزا تو دلم چه غوغایی می کنه روزهایی که همه آرزوم این بود که بزرگ بشم چقدر دلتنگ پاییز...
1 مهر 1391

دلم برات هلاکـــــــــه

تو کی اینقدر شیرین شدی عسل مامان ؟؟؟ اینقدر خوردنی شدی که نمی تونم بگم چقدررررر !!!! اینقدر شیرین کاریات زیاد شده که نمی دونم الان کدومشون رو باید بنویسم اینکه تا آهنگ می شنوی سرتو تکون می دی و باسنتو بالا پایین می کنی یا این که CD تموم می شه دستاتو میاری بالا می گی آع !!! یعنی تموم شد یا اینکه دستاتو بالا پایین می کنی می کنی می گی دو !! سه !! یا تا تشنه ات می شه می گی : آبِــــــــه خودت شیشه تو برمیداری می خوری ، یا تا می گم عزیز دله مامان کیه ؟ سریع می زنی رو دلت می گی : مــَن یا اینکه می ری قابلمه می زاری زیر پات تا ببینی بالای کابینت چی هست که بتونی بهم شون بریزی ؛ وای خدا دلم برات هلاکـــــــــــــــــــــــــــه &...
9 شهريور 1391