میکاییلمیکاییل، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

همه هســــــتی من

سینتـــــــوزا

1391/6/12 13:37
نویسنده : ملی پناهی
503 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه 7 شهریور

امروز قرار بود به سینتوزا بریم که یکی از جزیره های توریستی سنگاپوره ....

- این پست کمی طولانیه اگه حالش رو دارین بیاین به

 

سه شنبه 7 شهریور

امروز قرار بود به سینتوزا بریم که یکی از جزیره های توریستی سنگاپوره ، تا از هتل دراومدیم و بامترو رسیدیم اول جزیره ساعت نزدیکای یک بود حالا برای رسیدن به سینتوزا سه تا راه داشتیم که باید یکی رو انتخاب می کردیم یکی ترن یکی cable car یا همون تله کابینه خودمون یکی هم قایق که ما کیبل کار رو انتخاب کردیم .

من از بالا بیشتر از دیدنه سرسرهای آبیش ذوق زده شده بودم کلی هم مایو وحوله با خودم آورده بودم

اول که رسیدیم رفتیم قسمت مرلاین merlion هی عکس گرقتیم

 

بعد رسیدیم به آلاسکا هایی که نمی شد ازشون گذشت هر کدوم 4.5 دلار با دلار دو هزار تومن حساب کردیم نه هزار تومن هر کدوم اما دیدم بدجوری چشمک می زنن لامصبا

دو تا خریدیم یکی واسه میکی یکی واسه منو بابا که هی اون میگفت تو بخور من می گفتم تو بخور

بعد واسه شستن دستای میکی رفتیم به baby room به قوله بابا از کفه خونه ما هم تمیز تر بود بعد دو دقیقه میکی رو سپردم به باباش که برم یه جایی اومدم دیدم نشسته تو دستشویی داره آب بازی می کنه هی دستشو می گیره زیر شیر آب میاد تمامه هیکل این بچه خیس سده بود میگم آخه من نباید دو دقیقه با خیال راحت جایی برم می گه خوب خوشش می اومد

بعد از اون رفتیم فروشگاه candy delicious این فروشگاه شکلات که تو همه جای دنیا به غیر از ایران پیدا می شه خیلی دیدنیه یعنی اگه میخوای بچه ایی رو زجر کش کنین ببرین اونجا و چیزی براش نخرین

بعد از کندی دلیشس و کمی خرید از اون رفتیم به قسمت یونیورسالش که دیگه میکاییل واینمیساد غذا هم بش دادم نخورد اما بجاش خوابید وقتی که می خوابه آرامش عجیبی می گیریم ورودی یونیورسال شبیه خیابونای قدیم اروپایی بود جالب بود

بعدش از اون خیابونی قدیمی وارد قسمت ترنسفورمرز شدیم که بابایی خیلی ذوق زده شده بود و کشت منو بسکه گفت این آدم خوبس می خواد دنیا رو نجات بده و این آدم بده

و بابا رفت به سینما سه بعدی وقتی اومد بمن گفت که حتما برم من شک داشتم با دودلی رفتم آخه تنهایی هم صفا نداره رفتم سواره یه ماشین شدم با عینک سه بعدی یه هو با سرعت بالا و پایین می شدم

به قول بابا آدم بده می خواست منو ببره و آدم خوبه می اومد منو نجات بده آدم بده از بالای ساختمون پرتم کرد پایین بهم تیر زد من داغ شدم نمی تونم بگم چقدر جیغ زدم که به لطف عینک سه بعدی خیلی واقعی بود از اون همه هیجان خوشم اومده بود وقتی اومدم بیرون دوباره بابایی رفت

بعد اومدیم اینجا

که بابا گفت به من من میکی رو میگیرم تو برو منم احساس قلدری کردم و رفتم که چه غلطی کردم راستش اون بالا با اون همه تکونای شدید حس کردم الان روحم درسته از بدنم خارج می شه همش فکر میکردم الانه که سکته کنم اگه سکته کنم میکی چی مشه اون بدون من خوابش نمی بره

اون بیچاره ایی هم که تو ردیفه دوم دستش بالاست منم

وقتی اومدم کاملا delet بودم هیچ چی تو ذهنم نبود فقط حالت تهوع داشتم بابایی بعد از من دو بار رفت راستش فکر نمی کردم دل و جراتش رو داشته باشه که حسابی روم کم شد .

قسمته بعدی مصر باستان بود که وقتی رسیدیم به اینجا بارون حسابی می بارید مجبور شدیم بریم یه جا وایسیم که خیس نشیم باز اول بابا رفت وقتی اومد به زور منو فرستاد بازم با پررویی سواره یه قطار دیگه شدم این بار قطاره از توی راهرو های باریک به سرعت می رفت بعد به کلی اسکلت می رسیدیم بعد یه جا داشتن جنازه ها رو مومیایی می کردن خلاصه اونجا هم حسابی بالا و پایین مون کردن ومنم گیج و هنگ اومدم بیرون دیگه حسابی حالم بد بود

 

بعد از اینکه بارون بند اومد رفتیم به قسمته بعدی که پارک ژوراسیک بود و دایناسور دیگه از هر چی هیجان بود حالم بهم می خورد باز بابا رفت و هر چی اومد بیرون اصرار کرد من برم من نرفتم

فقط کمی با میکی تو محوطه اش چرخیدیم و دایناسورهاش رو بهش نشون دادم

قسمت بعدی برای من خیلی دوست داشتنی بود بعد از اون همه خشونت حس آرامش این قسمت رو خیلی دوست داشتم کالسکه سیندرلا ، نمایش خر شرک و اژدها و ...

متاسفانه اینجا که تموم شد حدود ساعت هفت و نیم بود و دیگه داشتن تعطیل می کردن و ما از بقیه قسمت های سینتوزا جا موندیم نمایش دلفین ها ، پارک پروانه ها ، استخر و سرسرهای آبی

و با کلی افسوس و حسرت سواره تله کابین شدیم و برگشتیم هتل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)