میکاییلمیکاییل، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

همه هســــــتی من

هر چی که دارم ماله تو

1392/10/18 17:29
نویسنده : ملی پناهی
886 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

راستش شاید هر کی منو ببینه فکر کنه من آدم پر رویی هستم همیشه تا بوده همین بوده درونم با بیرونم خیلی فرق  میکنه  برخلاف ظاهرم من همیشه آدم کم رویی بودم خیلی جاها اجازه دادم دیگران حقمو بخورن خیلی وقتا بوده که باید حرف می زدم و نزدم  اما با خودم عهد کردم نذارم این اتفاق برای تـــــــــو بیفته

داستان از این قراره که مهد کودک گاهی جلساته روانشناسی برگزار می کنه که من هر وقت می ذاره با سر می رم تا یک نکته هم شده از  هزار ان نکنه مادر کافی  بودن رو یاد بگیرم

تا رفتیم خانوم روانشناس  از ما پرسید : مهمون عزیزی اومده خونتون با بچه اش ، بچه اش اسباب بازی بچه شما رو می خواد شما چی کار می کنین ؟ همه جواب دادن که بچه مون رو راضی می کنیم به مهمونمون بده .

خانوم روانشناس گفت : همه تون اشتباه می کنین  اسباب بازی بچه شما مال بچه شماست و شما داشته اش رو می خواین ازش بگیرین  مهمون فقط چند ساعت خونه شماست به خاطره هیچ کسی  باارزش ترین فرد زندگی تون رو خدشه دار نکنین  . 

این گفته ها در ذهنم های لایت شد . تا روزه موعود که جند روزه پیش بود رسید .

عروس خاله من با پسرش سامان مهون بودن جایی که ما هم بودیم من برای تو چند تا از ماشین هاتو  رو بردم تا بازی کنه اما سامان ماشینای تو  رو می خواست و تو نمی خواستی ماشیناتو به سامان بدی  همه مهون ها قریب به اتفاق می گفتن میکاییل به سامان هم بده .

حرف های خانم روانشناس تو گوشم زنگ می خورد که من برگشتم جلوی همه گفتم سامان جان ماشینای خودشه پس بهش بده به میکاییل هم گفتم میکی اگه دوست داری بیا همه ماشیناتو بذار تو کیفم تو هم با رضایت تمام  همه رو گذاشت تو کیفــــــــــم .

بابا دایان اومد گفت خیلی میکاییل کار زشتی می کنه به سامان نمی ده گفتم : نه اصلا هم کارش زشت نیست ماله خودشه  نمی خواد بده .

آخر سر هم از مامان سامان عذر خواهی کردم  که ببخشید بچه اند دیگه و بی خیاله هر حرفی که خاله ام و دخترش و عروسش می خوان پشت سرم بگم 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

سمانه مامان پارسا جون
18 دی 92 18:51
چقدر خوب که تونستی بگی ملی جون این خیلی خوبه ولی اگه بچمون اسباب بازیه خودشو به کسی نداد و اسباب بازیه اون بچه رو هم به زور خواست چه کار کنیم؟
ملی پناهی
پاسخ
نه دیگه اسباب بازی اون هم ماله اونه اتفاقا اون شب میکاییل هم موبایله سامان رو خواست اما نذاشتم دستش بمونه باهاش صحبت کردم و ازش گرفتم و به سامان دادم
shirin
19 دی 92 5:52
damet garm meli , ke be khatere hich kas azizeto azorde nemikoni , vaghean afarin badha midoone ke mese kooh poshteshi o alaki faghat be serfe inke esmet madare hezar ta tavaghoe rizo dorosh azash nadari, beheshte zire pat nooshe joonet
ملی پناهی
پاسخ
ای بابا کو بهشت ؟؟؟ تازه اول راهم !!! اونی که تو میگی مادر نیست اسمشو به یدک می کشه خیلی میس یوووووووووو بقرعان !!!
نیلوفر
19 دی 92 8:46
هیچ کس مهمتر از پسرت نیست ملی جونم.منم با کارت موافقم.مگه چقد اون فامیلات با شمان
ملی پناهی
پاسخ
دقیقا همینه من سالی یه بار می بینمشون اونم نمی بینم مگه مهمه ؟؟؟
z
20 دی 92 16:13
سلام عزیزم کار خوبی کردی. یه شاهد برای مدعات: من یه خواهر کوچیکتر از خودم داشتم که چون بزرگتر بودم باید همیشه جلوش کوتاه میومدم. الان حدود بیست و یکی دوسال از اون روزی که توی تولدم اونم همراه من شمعای تولدتمو فوت کرد یا اون کیکو برید گذشته یا سالهای زیادی از روزایی که به من می گفتن تو بزرگتری و باید گذشت کنی گذشته اما هنوز تو دلم مونده باورت میشه؟ گاهی هم برای خودم غصه می خورم!! تازه اون خواهرم بود دیگه ببین غریبه ها چقدر بدتره! من تحسینت می کنم ولی باید این قضیه را برای همه اطرافیان نزدیکت روشن کنی
ملی پناهی
پاسخ
وای می فهمم چی می گی گذشته ها گذشتن از این به بعد رو نذاریم خراب کنن
مری
20 دی 92 20:33
آخ قربونت برم ملی جون عجب نکته ای گفتی عااالی بود خداییش منم تا حالا نمیدونستم چقدرم پسرم رو آزرده کردم چه عذابی می کشیدم از دست دیگران دیگرانی که هیچ نقشی تو زندگی ما ندارن بچه ها رو عشق است .....بیخیال بقیه میکی رو ببوس....
ملی پناهی
پاسخ
همه مشکلا از ندونستنه واسه همین من اینحا نوشتم شاید به درد بقیه هم بخوره از این به بعد این کارو نکن
مامان کیان کوچولو
28 دی 92 1:42
خلیلی حرکتت عالی بود .. تو کف ِ کار می کی ام فهمیده ماشینهاش در خطرن ... اما به نظر ِ من جایی که بچه ها هستن نباید اسباب بازی برد .. معمولا دعوا میشه .. ببوس اون فرشته ی فهمیده رو
ملی پناهی
پاسخ
من نمی دونستم سامان اونجاست اما موافقم نباید وقتی بچه های دیگه هستی اسباب بازی برد