میکاییلمیکاییل، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

همه هســــــتی من

دوراهـــــــی

1391/8/18 17:57
نویسنده : ملی پناهی
263 بازدید
اشتراک گذاری

گرفتاری شدم من از دسته خودم ؛ خود در گیری پیدا کردم شدید

حتی قشنگ ترین آهنگ ها رو وقتی چند بار پشت هم گوش بدی خستت می کنه ؛ چه برسه زندگی بر روی یه خط مستقیم ، نمی گم اینجا بد می گذره ؛ نمی گم سخت می گذره اما خیلی تکراریه

زندگی با یه شیطونکه شیرین عسل مگه می شه بد باشه ، وقتی که با خنده هاش جای هیچ ناراحتی باقی نمی مونه دائما دارم سعی می کنم به حال فکر کنم به همون لحظه ایی که توش هستم که همونو خوب تموم کنم اما بعضی روزا دیگه نمی تونم خودمو کنترل کنم

طفلی بابا !!!

می دونم خیلی فشار روشه از یه طرف کش دار شدن کارش به خاطر پیدا نشدن دوچرخه سوار ها خسته اش کرده از یه طرف دکتر چن استاده راهنمای روانیش ، روانیش کرده واقعا این دکتر چن و زنش از اون نوبرهای روزگارن ؛ هر چند که به بابا می گم ما 4 تا ایرانی باقی مونده تو غربت که همه ماله یه کشوریم با هم آب مون تو یه جوب نمی ره اون وقت تو از یه چینی که ساکنه مالزیه با بدبختی هم بزرگ شده چه انتظاری داری ؟؟؟ از یه طرف این آشفته بازار اقتصادی که خبر هاش گوشمون رو کر کرده ، قبلنا می گفتن درس بخون تا به یه جایی برسی ما که به جایی نرسیدیم هر چی هم داشتیم دادیم ؛ تف به ذاتت دهه 60 که بی چارمون کردی وقتی که بجه بودیم نه کارتون درست حسابی بود نه بازی همش نوحه همش ناله همش جنگ کمی که بزرگتر شدیم گیرای مدرسه های بی خودمون شروع شد تجاوز به حریم خصوصی مون کیف های ما رو دم در می گشتن که چی بشه !!! دفتر مدرسه هامون با اون مدیرهای مخوف از زندان گوانتانامو بدتر بود .

بعدش هم افتادیم تو خط کنکور و کنکوررررررررررر ؛ زمانه ما که حتی پیش دانشگاهی هم کنکوری بود ؛ ای تو روحت دهه 60 .

اینم خیره سرمون از جوونی مون که هیچ نفهمیدیم اسم هر قیمتی میاد باید تو وجوده خودمون بلرزیم که وای خدای چی کار کنیم ؟؟؟؟

خوب منم اگه جای بابا بودم دیوونه می شدم بعد نه سال زندگی تازه می خوایم برگردیم از صفر شروع کنیم پس انداز که نداریم هیچ کلی هم واسه این درسه لعنتی وام گرفتیم

چند روزیه به سرم زده برگردم ایران با خودم گفتم من که از صبح بابایی رو نمی بینم تا دوازده ، یک شب خوب اینجا ما واسه کی موندیم لااقل اگه اونجا خونه هست اینجا یه اتاقه 12 متریه اونجا تلفن داره - تا نداشته باشی نمی فهمین !!! - هر وقت دلت بگیره گوشی رو می گیری دستت با هر کی دلت می خواد حرف می زنی اونجا تلویزیون داره کنترل رو می گیره دستت هر جا رو بخوای می بینی اینجا همه روزنه دلتنگیت یه مانیتوره که اونم به برکت یه پسره شیطون شبا بیشتر نصیبت نمی شه ؛ یا اونجا اون همه کتاب و جزوه دارم من کی بوده اعلام کردم دلم می خوام درس بخونم الان کی ؟! همه وقتم رفت ....

اما اسم رفتن رو که میارم طفلی بابا زرد می شه ، سفید می شه ، قرمز می شه بنفش می شه لباش آویزون می شه ساکت موبایلش رو می گیره دستش می ره فیس بوکش رو چک میکنه

می تونم تصور کنم تو این برزخ بی تکاپو موجودی مثله میکی رو ندیدن یعنی چه ؟؟؟ جدیدا تا بابا رو قابلمه می زنه واسش تندتند می رقصه می چرخه کلی آدمو از ته دل می خندونه

اما خودم چه کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بمونم ، برم ؟؟؟ اونجا هم باز تنها با یه بچه تو زمستون یه بچه رو از گرما ورداری ببری تو سرما !!!

چقدر بی در و پیکر نوشتم نمی دونم کسی از حرفای من چیزی فهمید یا نه !!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)