روزی که بری ...
خدا یه عقله درست و حسابی به من بده ...
یکی نیست بگه نصفه شبی که همه خوابند تو نشستی تنها پای کامپیوتر های های گریه می کنی
که چــــــــــــــــــــــــــی ؟!؟!؟
طبق عادته همیشگی بعد از خوابیدنه تو و بابا جونی اومدم پای بساطه همیشگیم داشتم تو فیس بوک می چرخیدم به این رسیدم :
دعای خیر کردن مادر برای پسرش در شب عروسی..من خودم هر وقت این صحنه های خداحافظی عروس و داماد رو از خانوادش میبینم بغضم میگیره و اشک میریزم:( این عکس زیبا چقدر لایک داره؟
به عکس خیره شدم و این کامنت رو گذاشتم :
Meli Panahi تصور کردم روزی رو که پسرم از پیشم بره قلبم شکست دلم گرفت
بعد دوباره فکر کردم روزی رو که تو داری از پیشه من می ری تویی که یه لحظه منو غافل نمی کنی
و همیشه بــــــــا ، بـــــــــــــا کنان میای دنبالم ؛ روزی که داری بــــــــــا تو تنها میذاری می ری
دنباله یه بــــــا دیگه ؛ اون وقت نمی گی بــــــــا بی تو چه کنه !!!
بیشتر وقت ها دراز می شم ته اتاق خیره می شم به تو که واسه خودت از این سر اتاق می ری تو آشپز خونه
بعد دوباره با شادی برمی گردی خیره می شم به تک تک اجزای بدنت به عضلاتت به پاهات دستات چشمات اینقد
نگات می کنم تا بند بند وجودم از بند بند وجودت پر بشه
نمی دونم بیشتر تو وابسته منی یا من وابسته تو اما تو هم کم از من نداری وقتی واسه یه لحظه تنهام نمی ذاری
وقتی بابا رو پس می زنی میای تو بغله من دستاتو محکم حلقه می کنی دوره گردنم و سرتو می ذاری رو شونم
می فهمم تو هم کم از من نداری
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی