میکاییلمیکاییل، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

همه هســــــتی من

روز اول سفر

1391/6/3 10:46
نویسنده : ملی پناهی
211 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشــــــــقه مامان

زدی کیبوردو ترکوندی حالا به سختی دارم تایپ میکنم دیشب موقع بستن ساک بساطی بود هر چی من تا میزدم تو باز می کردی اسباب بازیهاتو مینداختی تو ساک خلاصه بهر ترتیبی بود ساک بستم اما باید اینقدر خورده ریز جمع میکردم که همش دیشب تموم نشد وقتی هم که خوابیدی به سرم زد هنــــر آرایشگری هم امتحان کنم و موهای نازنینتو کوتاه کردم . نیمه های شب با گریه ات بیدار شدم اصلا جدیدا خیلی بیدار می شی دیدم چه تبی داری دو سه روزی هست گاهی تب میکنی اما دیشب خیلی داغ بودی پارچه خیس آوردم بهت دارو دادم کلی بالای سرت بیدار نشستم تا دوباره خوابم برد گرمای دستت همه وجودمو میسوزوند چقدر یاده مامانم کردم که چه پرستاری می کرد از ماها چقدر دیشب دلم هواشو کرده بود می خواستمش - همیشه کم میارمش -

صبح که چه عرض کنم نزدیکای ظهر بیدار شدیم با این اوضاع خوابیدنمون سفرمون والمعطله نمی دونم چجوری یه زمانی من 5.5 صبح سر کار می رفتم الان 8 هم بگن نمی تونم

خدا رو شکر تب نداشتی اما به اندازه همه عمرت اذیت کردی اذیت که نه بی قراری ، بهونه ، گریه های الکی غذا هم که نمی خوری واسه یه قاشق خوردن کلی گریه کردی منم بهت ندادم نه ناهار خوردی نه شام نه میوه نه بیسکوییت هیچی عملا

این قدر با روح و روانمون بازی کردی که ما بی خیاله رفتن شدیم و هر سه ساعت پنج بی هوش شدیم تا هفت

حالا ببینیم فردا چی کاره ایم تو رو خدا مامان همکاری کن با هامون من خیلی به این سفــــــــــر نیاز دارم مدتیه که شدم سمبل پندار نیــــــــک ؛ گفتار نیکـــ ، کردار نیک

همه امیدم اینه که این سفر حالمو خوب کنه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)