میکاییلمیکاییل، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

همه هســــــتی من

سفر به کوالالامپور

1391/6/4 12:13
نویسنده : ملی پناهی
260 بازدید
اشتراک گذاری

امروز منو بابا ساعت هفت بیدار شدیم و شما هفت و ده دقیقه بیدار شدی و همش گریه ، بغل ...

بقیه در

سلام عشق مامان

امروز منو بابا ساعت هفت بیدار شدیم و شما هفت و ده دقیقه بیدار شدی و همش گریه ، بغل ...

خودمونو کشتیم تا بلاخره ساعت 9 دراومدیم اولش خوابیدی تا نزدیکای 11 بعد بیدار شدی تو سرو کله من وول زدی نق زدی جیغ زدی کمی بازی کردی شیر خوردی و دوباره همه این مراحل از اول

همیشه این راه رو با هواپیما می رفتیم اما این بار تصمیم گرفتیم با ماشین بریم شاید با تو راحتر باشیم و چقدر اشتباه کردیم به من گفته بودن 6-7 ساعت راهه اما پدر ما دراومد تا رسیدیم ترافیک بود بدجور

جاده های مالزی اولش به وچدت میارن بسکه سبزن اما دیگه وسطاش حسابی خسته کننده می شه همش عین هم سبز ســـــبـــــز ســــــــــبــــــــــــــــــــــــز

وسط راه دو تا معبد دیدیم کنار هم یکی هندو بود و اون یکی نمی دونم چی چی بود هر چی بود ماله چینی ها بود که من پیشنهاد دادم بریم ببینیم که تو هم خیلی خوشت اومد همش تو سالنش راه می رفتی این چند ساعت که نشسته بودی بدجور بهت فشار اومده بود باید همش تخلیه می شد

40 کیلومتری کی ال - کوالا لامپور - دیگه اضلا واینمیسادی که من دیدم با این ترافیک بهتر بریم گنتینگ هایلند که سر راهمونه و بزرگترین کازینو دنیاس و ما هم نرفته بودیم

خدایی خیلی قشنگ بود جاده چالوس انگشت کوچیکش هم نمی شد پر از پیچ های هیجانی سبز و سرد اونم کجا تو مالزی گرم مرطوب وقتی رسیدیم چشمام برق می زد از قشنگیش

اومدیم پیاده شیم دیدم هی وای من ما سه تا کانهو سه تا جواتی که از دهات اومدن همه آخره تریپ ؛ فشن و البته لباسهای گرم من به بابا گفتم من که اینجوری نمیام اونم ثصدیق کرد رفتیم دنباله هتل برای شب موندن اما متاسفانه شب یکشنبه بود و آخره هفته همه هتل ها گرونتر بود و پر و یکی دو تا هم اتاق داشتن اما واسه ما حدود شبی سیصد هزار تومنی می شد که ما هم فرار و بر قرار ترجیح دادیم فقط دو ساعت راهمون الکی دور شد و نزدیک ده شب رسیدیم به کی ال

شام که نخوردی مثل ناهار به جاش من حرص خوردم اشکالی نداره ؛ یه دوش آبگرم و خستگی و لالا

اینم که وقتی میکی خوابه

این هم که یه تصویر پانوراما

غسل تعمید - شاید -

این مجسمه ها خیلی بامزه بودن فکر کنم مجسمه مادرهایی اند که بچه هاشون رو واسه غسل تعمید آوردن

اینجا وقتی انرزی پتانسیل تبدیل به جنبشی بشه

اینجا هم فکر نکین از این مجسمه ترسیده از این که نذاشتینم راه بره گریه می کنه

بعدش رفتیم معبد چینی ها اما خداشون دیگه تعطیل کرده بود و رفته بود

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)