سلطان جنگل
ازت می پرسم : عزیزه دله مامان کیه ؟ میگی : مَــــــــ جیگره بابا کیه ؟ میگی : مَــــــــ عشق مامان کیه ؟ میگی : مَــــــــ عاشق کتابی همیشه کتابات رو میاری می دی به من تا برات بخونم امروز یه کتاب آوردی بازش کردم صفحه اول ورق زدم برات خوندم سلطان جنگل ها کیه ؟ سریع گفتی : مَــــــــ ؛ مَــــــــ ...
18 ماهگیت مبارک
یازده ماه تمام
اگر از عشق میشه قصه نوشت میشـه از عـشــق تــو گــفــت میشـه بـا ستـارههـای چشـم تـو مـغــرب نــو مـشــرق نــو بــر پــا کــرد میشه از برق نگات خورشیدو خاکستر کرد میشه از گندمیای سر زلفت یه عالم شعر نوشت یازده ماهگیت مبارک عزیـــــــــــــــــــزم ...
در آستانه هجده ماهگی
یه پست پر از میکی ... خیلی وقته یه پست پر و پیمون از میکاییلم ننوشتم الان می خوام تلافی کنم میکاییل در فرودگاه و التماس که بغلم کنین پسرک مریض احواله من که مجبور بودیم همش توی هواپیمابغله منو باباش بود ، چه شبه سختی بود !!! اینم که میکی و باباش و شرک که باباش بیشتر به شرک ذوق می کرد !!! یه پسری که از لالا بیدار می شه این شکلی می شه . وقتی که من مشغوله خونه تکونی بودم پسرم هم پا به پای من مشغوله خونه ، تکونی بود الان همچنان هر وقت جارو کنم از جارو برقی بوی خوش دارچیــــــن میاد !!! هر وقت ماکارونی تو یخچال داریم این اوضاعه خونه ماست دونه ...
جوونای قدیم
روزهای اول که اومده بودم مشرف شدم به خونه خواهر جان برای مراقبت از مادر جان چون خواهرم کرج زندگی نمی کنه و فقط محمد پسرش تو اون خونه است خونه اش هم پله نداره مناسب بود برای مامانم چند روزی اونجا بودم تا مامانم بهتر که شد آژانس گرفت و رفت خونه خودش و من هم برگشتم به بازار شام یعنی خونمون نمی تونم بگم چقدر بهم ریخته است کارهام هم خیلی کند پیش می ره نصفی از وسایل باید بره توی انباری مثله رختخوابها ، آینه شمعدون عروسی ... باید برای تو اتاقی دست و پا کنیم دیگه پدر و مادر بی مسوولیت بودن هم حدی داره هر چی تو هیچی نمی گی ما هم ... میشیم . حالا آقای پدر می خواد انباری رنگ کنه وسایله توی انباری هم بره توی سطل آشغال از این ور هم برای اینکه حا...
رسیدیم و رسیدیم
یه سلام ایروووووووووووووووووووونی به همه آخیش هیچ جا خونه آدم نمی شه ؛ وای نمی دونین چقدر سختی کشیدم تا رسیدم تمامه رفتگانم جلوی چشمام اومدن و رفتن ، اومدنو رفتن . میکاییل اون شب تبی کرد که از حرارت بدنش کف دستمون می سوخت تا صبح با دانیال پاشویه اش کردیم و شربت بهش دادیم همش هم گریه میکرد . صبح دانیال با ساک ها با اتوبوس راهی کوالالامپور شد اگه با هواپیما می اومد خیلی اضافه بار می خوردیم من موندم و میکاییل اونم گریه گریـــــــــه ؛ گلاب به روتون اس.هال داشت لب به هیچی هم نمی زد بجز می می ؛ می می حتی اجازه نمی داد یه لقمه نون بخورم یا کارامو بکنم ساعت 12 دیدم نمی شه بچه اصلا رو براه نیست بچه بغل تو گرما بدو بدو ر...
نود کیلو بار
من موندم ما این همه بار از کجامون دراومده چی داریم مگه ما ؟؟؟ تازه صندلی ماشین و صندلی عذا و ... هزار تا چیزه دیگه مونده که جا ندارم بیارم میکاییل تب کرده شدید فردا ساعت 3 باید بریم کوالالامپور ساعت 11شب پرواره ایرانه خدا بخیر کنه خدانگهدار تا سلامی ار ایران ...
عید چینی ها
این روزها عید چینی هاست و چهار روی تعطیله بازم همه جا پر از نارنگی و توپ های قرمز آویزون شده سر در خونه ها و عروسک های شیر و اژدهاست اینا اینقدر عید دارن که نمی دونن بی چاره ها کدومش رو جشن بگیرن الان منتظرن این عیده تموم بشه به سرعت برن سراغه ولنتاین - بدبختن !!! - بابا هم کاراش رو تعطیل کرده این روزا همراهیمون می کنه واسه کار این روزهامون - شاپینگ - جدیدا لاوی می ترکونه واسه گل پسرش که بیا و ببین دیروز می گه باور کن فقط فلبم به خاطره میکاییل می زنه می گم خوب پس قبلش چی کار می کردی می گه خوب قبلش بخاطر تو می زد چرا دروغ بگم !!! این روزها نمی دونم چرا اینقدر دلشوره دارم بیشتر چیزامو جمع کردم ا...