میکاییلمیکاییل، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

همه هســــــتی من

تالاب راه خورشید

1391/10/16 17:56
نویسنده : ملی پناهی
592 بازدید
اشتراک گذاری

قرار بود به پارک آبی سان وی لاگون بریم بیشتر به خاطره میکاییل رفتیم که سان وی لاگون هم دقیقا کنار مرکز خرید پایرامیده ...

بقیه در ادامه مطلب

ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام

به بهانه تعطیلات سال نو میلادی شنبه هفته گذشته صبح زود راهی کوالالامپور شدیم و حدود ساعت چهار عصر خسته و کوفته به هتل رسیدیم استراحتی کردیم و رفتیم به شاپینگ سنتر پایرامید که نزدیک هتل مون بود یه دوری زدیم تا یازده شب دوباره برگشتیم هتل .

یکشـــــــــنبه

قرار بود به پارک آبی سان وی لاگون بریم بیشتر به خاطره میکاییل رفتیم که سان وی لاگون هم دقیقا کنار مرکز خرید پایرامیده .

صبح نه و نیم بیدار شدیم و میکی رو هم بیدار کردیم و رفتیم نمی دونم چرا میکی خیلی حال و حوصله نداشت اول سواره پیتی پیتیش !!! کردیم

بعد رفتیم یه کم جک و جونور بش نشون بدیم حالش جا بیاد که وقتی پرنده ها رو می دید خیلی خوشش می اومد و همش دنبالشون می کرد

 

بعد هم رفتیم قسمته آبی پارک که تو اون قسمت به این نتیجه رسیدم که آدم بچه دار لب چشمه می ره و تشنه برمی گرده . من و بابا نتونستیم حتی سواره یه سرسره آبی هم بیشیم نمی شد که میکی رو تنها گذاشت واسه همین فقط نگاه هیجانه آدمای دیگه کردیم فقط به رفتن استخر ها بسنده کردیم .

یکی از تفریحاته آبی سان وی اینه که یه بشکه هست یواش یواش پر می شه وقتی پر شد یهو خالی می شه و ملته خجسته دل هم می رن می شینن اونجا تا آب یهو بریزه رو کله شون البته نا گفته نمونه خودم هم نشسته بودم

یک کم میکی و باباش با هم بازی کردن

نمی دونم چرا اونجا حس مهربانی و همسره فداکاریم قلمبه شد و بزور بابا رو فرستادم که بره موج سواری و یه سری از بازی ها و خودم میکی رو تنهایی نگه داشتم

آقای پدری که کودکه درونش فعال شده

آخرش میکی دیگه حاله تکون خوردن نداشت و شلوارش رو که پاش کردم خواستم پیرهنشو بپوشم که تو بغلم خوابش برد

اومدیم هتل بازم استراحت کردیم و دوباره رفتیم پایرامید

میکاییل واسه خودش یه دوست پیدا کرد

از این دلقک ها تو همه فروشگاه ها پیدا می شن و واسه بچه ها با بادکنک شکل های مختلف می سازن

هر بار که من می بینم یه دونه بادکنک واسه میکی می گیرم اما من بیشتر علاقه نشون می دم انگاری

و اینم گروهی که آوازه ساله می خوندن واسه ساله نو

بازم واسه یازده رفتیم هتل تا خستگی های روزه اول سفر رو از تنمون به در کنیم .

پی نوشت : ساعت 5 صبه اصلا حس نوشتنم نمی اومد همینگونه بپذیرید از من !!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)