جوات طراحان
چند روزه دارم عینه تراکتور کار می کنم لامصب تمومی هم نداره تازه هنوز اول راهم کارتون ها رو باز کردم و چیدم تقریبا آشپزخونه تموم شده دست تنها بودنش خیلی سخته گاهی به شدت دلم برای خودم می سوزه ، اما وقتی می بینی همه جا تمیز و مرتبه حسه خیلی خوبی به آدم دست می ده .
چند روز پیش رفتم سر وقت کاغذ دیواریه دلم می خواست خفه اش کنم بهش گفتم بجای تک طراحان اسم مغازه تون رو بذارین جواد طراحان ؛ والا !!! می گه خانوم سلیقه اییه ما نمی تونیم حرفی بزنیم می گم آخه وقتی می بینی چو نابینا و چاه است گر خاموش بنشینی گناه است
حالا امروز قراره بیان ببینم کاریش می شه کرد جرات این مادر و پسر رو هم نمی کنم اگه نه می گفتم جهنم دلارهامون رو که امانت پیششون بود و فروختن کردن کاغذ دیواری قهوه ایی گول گولی !!!
واسه میکی هم کاغذ دیواری انتخاب کردم تا بیان نصبش کنن ماشالله تو ایران هم که اسفند یعنی قیامت محشر هیچی گیره هیچ کس نمیاد
مبل هم با هر بد بختی بود انتخاب کردیم واقعا با میکاییل کار شاقی بود یه روز رفتیم بافت آباد دور از جون همگی به غلط کردنی انداختمون که نگووو آخرش اومدم از کرج انتخاب کردم اما زرشکی نشد دیگه زرشکی شده بود نیست و نایاب !!! آخرش اونم یه رنگ دیگه سفارش دادیم تا اونم کی تحویل بده الله و اعلم !!!
پی نوشت : این قدیمی ها چه عقلی داشتن واسه بچه هاشون دایه می گرفتن . داشتنه دایه ام آرزوست .