دودو
امروز صبح من و پسرم با هم رفتیم پارک و با هم چهل دقیقه ایی رو پیاده روی کردیم و به هر دومون حسابی خوش گذشت طبق معمول میکاییل اول رفت دا !!! دا !!! ( تاب تاب ) بگیری
اما حینی که سواره تاب بود توجه من به یه آقایی جلب شد که دخترش سوار تاب بود و از باباش می خواست که بیاد هلش بده و باباش هم نمی اومد و همش می گفت من دختره تنبلی مثله تو رو تاب نمی دم تو باید خودت یاد بگیری تاب بخوری تنبل خانوم زود باش زود باش !! تو همون چند دقیقه شاید بیشت باری برچسب تنبل رو به اون دختره خوشگل موطلایی چسبوند چقدر از این موضوع ناراحت شدم و نتونستم خودمو کنترل کنم بگم به من چه ؟؟؟ رفتم جلو سینه مو سپر کردم و به اون آقا که خیلی هم با افاده داشت دو در جا می زد سلام کردم و گفتم جسارت منو ببخشید اما حیف نیست به این دختر کوچولوی خوشگلتون اینقدر می گید تنبل ؛ شما دارین این صفت رو تو ذهنه اون نهادینه می کنین با یه ادعایی گفت نه اون باید یاد بگیره هیجان داشته باشه و تنبل نباشه گفتم خوب می تونین بهش بگین دختر زرنگم من مطمئنم تو به سرعت تاب سواری رو یاد می گیری . بعدش خداحافظی کردمو رفتم اما همش نگاهم به اون دختر مو طلایی گره خورده بود و سعی کردم حواسم رو بدم به بازی بچه خودم و مواظب اون باشم و همیشه یادم باشه که بهترین لقب ها لایق بچه منه
یه بابایی داشت با بچه اش بازی می کرد بجای بچهه خوش خنده من قهقهه می زد
استاده تو سر خوردن از سرسرهای بزرگ
تو راهه برگشت وقتی خسته می شد می شست کنار جدول های بلوار و می گفت : مامان !!! دودو
دودو به زبون میکاییل یعنی بشین و همیشه منم مجبورم کناره بلوار های خیابون بشینم و باعث می شه که هر کی رد می شه لبخندی تحویلم بده