میکاییلمیکاییل، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

همه هســــــتی من

اولــــویی شده !!!

1392/5/26 20:36
نویسنده : ملی پناهی
316 بازدید
اشتراک گذاری

ا

اینقدر حرف برای گفتن دارم که نمی دونم از چی و کجا بنویسم حتی نمیتونم قول بدم که همش یادم مونده یادم می مونه که بگم

راستش از اول مرداد قرار بود که با یه آزمایشگاه ژنتیک که تاره داشت شروع به کار می کرد  کار کنم که از محل کاره سابقم که چند سال قبل کار میکردم دوباره باهام تماس گرفتن همونجایی که همیشه دوست داشتم و من هم بی چون و چراو با کمال میل قبول کردم

حالا هم حسابی مشغولم  صبح ها به کار و بعد از اون فقط فقط با میکی و کارهای خونه

با هم بازی می کنیم بیرون می ریم حرف می زنیم  دعوا میکنیم می خوریم می خوابیم دوتایی ، دوتایی .  در طول روز کلی باهام حرف می زنه کلمه ها رو کنار هم می ذاره و تمام منظورش رو حسابی به من می فهمونه

درسته که خیلی شیطونه اما بامزست با اون کله فرفریش همه رو عاشق خودش می کنه با تمام شیطونی هاش خیلی هم فهمیده است خودش رو خیلی خوب  با هر چیزی وفق می ده یه مدت تو اتاقش تنها می خوابوندمش بدون چون و چرا تا خود صبح می خوابید اما خودم دوباره آوردمش پیش خودم .

میکی کوچولوی من دیگه آقا شده سه روزه که دیگه می می نخورده و این تابوی وحشتناک من شکست باورم نمی شد بچه ایی که اینقدر وابسته است که بدون می می خوابش نمی برد اینقدر راحت کنار بیاد .

اولویی هم جریان داره یه بار میکی داشت هلو می خورد من دیدم که چرا آب این هلو که از دستش می چکه اینقدر قرمزه رفتم دیدم نه چاقو برداشته دستش بریده منم واسه اینکه نترسه گفتم دستت هلویی شده حالا از اون به بعد هر جا زخمی رو می بینه می گه : اولویی شده

دو روز پیش یه هو به سرم زد که دیگه میکی بسشه و بهتره که از شیر گرفته بشه از این لاک های تلخ mavola stop زدم روش تا اومد گفتم میکاییل می می اولویی شده تا دهن زد دید چقدر تلخه و خودش می
اومد جلو می گفت اولویی شده و می رفت

نگران خوابش بودم اما موقع خواب هم دیدم خیلی راحت پشتش رو کرده به من و خوابید و من در اون لحظه نمی دونستم از تعجب شاخ درارم  یا ذوق زده بشم

فقط خودم خیلی دلم غصه دار شد دلم برای می می خوردن هاش تنگ می شه وقتایی که ابروهاشو می داد بالا و چشماش خمار می شد وقتایی که هر مشکلی داشت باهاش آروم می شد چقدر یاده اولین باری رو که شیر می خورد رو کردم چقدر کاره سختی بود واسم و اینکه چقدر همه چیز زود می گذره . هِــــی !!!!

عصر روز بعد کمی بهانه گرفت اما امروز هم اصلا سراغش نیومد و دیشب هم باز خودش سرش رو گذاشت رو بالش یا به قوله خودش بالـــو و کنارم خوابید تا خود صبح .

 خدایا ممنونم بخاطره این نعمتی که دادی واقعا یه فرشته است ببخشید که من اینقدر کوچکم در برابر این نعمت بزرگ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

خواب گو
26 مرداد 92 20:57
سلام دوست من
وبلاگ جالبی دارید. برای شما آرزوی موفقیت دارم.


ممنون عزیزم
بابایی
26 مرداد 92 21:04



:-*
الی مامی آراد
27 مرداد 92 12:38
تبریکمیگم عزیزم برای کارتون چقدر خوب آفرین به فرشته کوچولوی خودم که دیگه مردی شده می می نمیخوره چقدر خوب من کی موفق میشم


عزیزززززززم تو هم موفق میشی به اون سختی نیست که ما ازش می ترسیم کافیه تصمیم بگیری
ممنونم بابت تبریکت
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
27 مرداد 92 14:12
منم خیلی برای شیر خوردن آرتینی تن شده. عزیزم. اولویی شده. وای که این بچه ها زبون میریزن میخوام فشارشون بدم و هزارتا ماچشون کنم.
راستی ملی جون نه نظرات ما رو اوکی میکنی. نه جواب می دی. نه به ما سر میزنی. چی شده بابا سرت خیلی شلوغه ها.


آره عزیزم می بینی چه زود گذشت دوسال پیش چقدر روز شماری می کردیم واسه اومدنشون
من شرمنده ام خیلی دیگه دل و دماغ نت رو ندارم اما یه بار یهتون سر زدم اما نشد نظر بذارم جبران می کنم
منیر
27 مرداد 92 16:32
ای جااااااان دلم براش یه ذره شده
ملاحت پاشو برو مالزی مادرجان ، اونجا بیشتر در دسترس بودی
مواظب شازده مون باش دیگه اولویی نشه


منم دلم براتون تنگ شده
خخخخخخخخخخ اونجا بسکه بیکار بودم
چــــــشم
منیر
27 مرداد 92 17:05
خصوصی داری
Nar joon
28 مرداد 92 9:42
واقعا خدا رو شكر كه همچين پسري
داري هزار ماشالا
بوس


ممنونم
مریم مامان رادین
29 مرداد 92 14:43



بوس بغل هوار تا