میکاییلمیکاییل، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

همه هســــــتی من

میخوام ببینمت

1392/5/27 23:09
نویسنده : ملی پناهی
365 بازدید
اشتراک گذاری

دلم برات تنگ شده جونم، میخوام ببینمت نمیتونم

از شب تولد بابا دون که هشتم مرداد بود تا حالا یه حال عجیبی دارم اون شب غرق خاطرات ده سال قبل شده بودم خاطره ها اینقدر جلوی ذهنم واقعی بودن که انگار همین دیروز بود ، تازه  عقد کرده بودیم و در تدارک مراسم عروسی من می خواستم از بروجرد به تهران بیام پیش بابا دون  

می خواستم ساعت دوازده شب حرکت کنم که صبح روز هشتم اونجا باشم اما مامانم نذاشت و من مجبور شدم اول صبح راه بیفتم دل تو دلم نبود واسه دیدنش لجظه شماری می کردم نزدیکای ظهر بود که اتوبوس وارد ترمینال جنوب شد و بابا جون منتظره من بود با سیزده شاخه گل رز ........

از پول تو جیبی کمی که داشتم براش یه پیرهن سرمه ایی آستین کوتاه با یه ساس بند شلوار خریده بودم  تا رسیدیم خونه بهش دادم اونم که طبق معمول کم طاقت سریع یه ربع سکه که برای تولده من که پنج روزه بعد بود خریده بود رو بهم داد ...

اون شب دلم می خواست تمام زمین و زمان رو بهم می دوختم برای یک لحظه خاطره هام واقعی می شد تا دوباره از دوری هم لهله بزنیم تا دوباره امن ترین جای دنیا رو توی آغوش همدیگه پیدا کنیم

این روزها بیشتر از همیشه دلتنگم خدایا این فاصله ها داره همه زندگیمو ویرون می کنه ؛ انگار سال هاست با هم زندگی نکردیم انگار سالهاست ندیدمش ؛  انگارررررررررررررررررررر ............

این عکــــــــــــــس ؛ منو یه جوری می کنه با دیدنش همیشه یه بغضی گلمو می گیره یه حسی توشه انگار همه غربت یه مرد تنها و دلتنگ که با دیدن یه عکس روی صفحه دسک تاپش دلخوشه و بچه اش رو داره از روی صفحه مانیتور لمس می کنه همه وجود آدم رو فرا می گیــــــــــــره .

یعنی می شه یه روزی همه این فاصله ها پر بشه بدون اینکه به نبود هم عادت کرده باشیـــــــــــــم ؟!؟!؟؟!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

Nar joon
28 مرداد 92 9:41
واي ملي !
چقدر عجيب
چند دقيقه پيش از خواب بيدار شدم
نميدونم براي چي با ياد تو
گفتم چقدر سخته براشون دو تايي يا حتي همسرش
همش داشتم به اينكه خوب كي تموم ميشه كارشون كه سه تايي با هم كيف كنن
بلند شدم يه قهوه درست كردم و اومدم پاي تبلت و وبت رو باز كردم !!!! خيلي عجيب بود برام پست پاييني رو هنوز نخوندم هنوز تو شوك اين افكارو اين اتفاقم
از صميم قلب براتون آرزو بهم پيوستن و شادي دارم


قوربونه اون دلت برم که به دله من راه داره ممنون از این همه لطفت
Aziii
28 مرداد 92 11:22
سلام
تموم میشه ، غصه نخور
شما دوتا میکی رو دارید و اون باعث میشه هیچ وقت به دوری هم عادت نکنید
خدا رو شکر کن که این فرشته تو زندگیتونه


امیدوارم عزیزم
مامان محمدرضا(شازده کوچولو)
28 مرداد 92 13:48
الهی بمیرم برات ملاحت...........

اشکم دوباره سرازیر شده

من خودم از دیروز داغونم

حالت رو خوب میفهمم

هر چی بگی حق داری

هر چی هم دیگران بگن که تحمل کن ، میگذره و ...... فایده نداره

این دل تنگه ...........

الهی که مسافرت سلامت باشه

الهی که هر چه زودتر درس بابادون میکاییل و کار بابایی محمدرضا به سر انجام برسه

خیلی مواظب خودت باش عزیزم

میکی نازنینم رو از طرف من ببوس


تو خوب منو می فهمی خواهری

منم می فهمم تو چی می گی

به امید اون روز








shirin
29 مرداد 92 3:39
vay meli jooni kojai to /? hezar bar zang zadam inja ham ke nemiyoomadi , baba karet dashtamo daram . shomare mobileto behem bede pedaram dar oomad az bas khoona ro gereftam o faghat sedaye boogh shenidam
khoshgelam deltang nabash , poresh rafte kamesh moonde, taze ki gofte ke gharare shomaha be dooriye ham adat konin , faghat darin hameye in deltangiha ro zakhire mikonid ta vaghti kenare ham boodid talafiye hameye in dooriha ro dar biyarid , yadet bashe zendegi kheyli be shoma 3 ta bedehkare , talabetoono begirid


شیرین جونم خیلی به فکرتم هر روز می گم امشب به شیرین زنگ می زنم اما دوباره نمی شه دوباره فردا ریپیت اگین
امشب حتما بهت می زنگم
مری
29 مرداد 92 7:04
سلااااااااام ملی تنهای خودم......تبریک بابت کارت حداقل سرت گرمه خواهر
پست قبلی میخواستم کامنت بدم مراقب باش این خلوت دوگانه ای که دارین هیچی و هیچکی نتونه بهم بزنه اما مث اینکه دلتنگی زیادی نمیذاره ....
اییییییییییی خواهر یه چی میگم شاید باور نکنی گاهی اوقات ماهم که پیش همیم انگار سالهاست همدیگه رو ندیدیم
این رسم روزگاره عادت و یکنواختی تمام امروز رو پر کرده....میدونی که؟؟؟؟

میدونم عزیزم
تنهایی قبلا از رفتنش وجودمو گرفته بود اما الان هم یه جوره دیگه ما آدما چه مرگمونه خووووووو ؟؟؟


سپهری
29 مرداد 92 10:19
عزیزم کجایی.دلتنگی نکن نفس زود تموم میشه و همه چیز سر جای خودش قرار میگیره مطمئن باشاون عکس و که دیدم تمام تنم لرزید خدا هیچوقت جداتون نکنه از هم و کنار هم بمونین .می بوسمت عزیزومیکی جون رو ببوس


فدات شم دعامون کن فقط
منیر
29 مرداد 92 12:39
خصوصی داری گلم


خواهـــــــــــــــــری بیا تو بغلمممممممم
مریم مامان رادین
29 مرداد 92 14:42
مریم مامان رادین
29 مرداد 92 14:45
تولدت هم با فقط چند روز تاخیر مبارک


ممنونم عزیزممممممممممم
مامان کیان کوچولو
30 مرداد 92 1:22
وااای عزیزم خیلی سخته اما تموم میشه ...
دو سالی که خودت اونجا بودی چقدر زود گذشت ناراحت نباش عزیزم


منیر
30 مرداد 92 1:47
ملاحت جان فعلا یکیش رو دوباره آپلود کردم
فکر کنم نی نی وبلاگ خیلی غیرت داره رو من


روی همه داره عشقم باید تو پرشین گیگ آپلود کنی