میکاییلمیکاییل، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

همه هســــــتی من

بسم الله ...

اینقدر برات ننوشتم که اصلا نمی دونم چی بنویسم از کجا بنویسم راستش تو این یک سال جز سخت ترین سالهای زندگیم بوده سخت بوده اما بد نبوده چون خیلی تصمیم ها رو برای زندگیم گرفتم اوضاع اینترنتی هم خوب نبوده که بتونم کانکت بشم ... ماشالله فقط می تونم بگم یه آدم کامل شدی که خیلی چیزها رو از ما هم بیشتر می فهمی شدی یه پسر باهوش که از شیطنتش هاش کم شده باهام حرف می زنه درد دل می کنه گپ می زنه خواسته هاشو می گه و روز به روز قد می کشه از این بگم که عاشقه حرف زدنتم که محکم بغلم می کنی می گی مامان من بهترین مامانه دنیاست از اینکه لب هامو بوس می کنی بعدش می گی لب جز جاهای خصوصیه از اینکه تئاتر اجرا می کنی واسه مهد کودک از ه...
8 خرداد 1395

چهار سالگیت مبارک

  عزیز دلــــــــــــــــــــــم یک ساله دیگه هم گذشت و تو آقاتر از اونی که بودی شدی چقدر همه چیز زود گذشت و تو چهار ساله شدی چهار سال روز به روز بیشتر از بودنت لذت بردم چهار ساله که تنها امیدم شدی و تنها هوای نفس کشیدنم . مثله همیشه از داشتنت خوشحالم و به تو می بالم . تولد امسالت رو باز هم توی مهد کودک گرفتیم کیکت رو خودت انتخاب کردی – اسپــــایدر مَـن – و از اوله تولدت هم منتظر اومده کیکت بودی و می گفتی می خوام کیکم رو ببینم و در تمام مدت هم انگشتت توی کیک بود . کمی با بچه ها بازی کردی و رقصیدین و بعدش ...
7 مهر 1394

خوشمزه ترین کیک دنیا

عزیزه دلــــــــــــــــــــم درسته که ساعت های خوب روز رو با هم نیستیم اما تو همون ساعت ها فکر نمی کنم بهت بد بگذره خدا رو شکر مهد مادرانه مهد خوبیه خیلی بازی می کنین و خیلی چیزهای خوب هم یاد گرفتی خیلی وقت ها زورکی میای خونه؛ یکی از فانتزی هات اینه که همیشه من بیام دنبالت، یکی از فانتزی های دیگه ات اینه که : (یه چیزی بخر ). و اون چیز اگه خوراکی باشه خوشحالت نمی کنه و بیشتر دوست داری که ( اَبا بازی )  باشه . منم یه روزایی میخرم یه وقت هایی هم نه که  عادت نشه . دیروز سرکار که بودم و تو طبق عادت پنج شنبه ها پیش بابا  تو  خونه بودی  منم خیلی سرم شلوغ بود و ...
16 مرداد 1394

دوچرخه بزرگ

عزیزم اولین دوچرخه ات مبارک چقدر زود بزرگ شدی خیلی وقت ها بهت خیره می شه و هنوز ناباورانه می گم این پسر بچه واقعی واقعا پسره منه !!! ماشالله قد کشیدی یه بلوز و شورت می پوشی دنباله گربه ها می کنی، از درخت توی کوچه توت های کال رو می چینی و با اون دست هات که سیاه و کثیفه می ذاری دهنت. واینکه عشقه اینو داری با بچه های توی کوچه بازی کنی منتها سه چرخه ات برات کوچیک شده بود دلت دوچرخه می خواست همش می گفتی : مامان برام دوچرخه بزرگ می خری ؟؟؟ منم خیلی به بابا می گفتم اونم خیلی امروز، فردا می کرد تا اینکه پنج شنبه هفته قبل که من سرکار بودم برده بودت و برات دوچرخه خریده بود و تو هم خوشحال هر روز کل...
7 خرداد 1394

آرومه جونم

  تو چشای تو یه جادوی خاصی هست تو نگاه تو انگار یه احساسی هست غم دنیا رو فراموش میکنم وقتی به تو نگاه میکنم تو همه ی عمر مثلِ تو رو ندیدم یه جورایی خاطرت عزیزِ عزیزم از دیدن تو سیر نمیشه چشم من به تو نگاه میکنم.. … وقتی که نزدیکم به تو انگار دلم میلرزه هر دفعه صد بار واسه ی حسی که به تو دارم به تو نگاه میکنم عزیزِ جونم  ای مهربونم گوشه ی چشمی به این دلِ خونم واسه ی حسی که به تو دارم به تو نگاه میکنم آرومِ جونم بدون تو دیگه نمیتونم بخدا خستس این دل خونم بدون تو دیگه نمیتونم ، نمیتونم … به هوای تو تازه میشه حال من وقتی که هستی خوب میشه احوالِ من تو...
1 خرداد 1394

دوست ندارم پیر بشی

همه جا مـــحو تماشای توام   یه عادت بد پیدا کردم که قبل از خواب موبایلو می گیرم دستم وایبر و تلگرام و ... هر چی که هست رو چک می کنم تو هم می گی به منم می دی منم وقتی کارم تموم می شه می دمش به تو ، تو هم کلیپ هایی که تو وایبر اومده رو نگاه می کنی دیشب یه کلیپ رو دیدی که خودم ندیده بودمش یه انیمیشن یک دقیقه ایی بود یه مکعب خیلی کوچولو با یه مکعب بزرگ و اینکه مکعب بزرگه خودش رو سپر مکعب کوچولوئه می کرد که آسیب نبینه تا اینکه مکعب کوچولوئه بزرگ شد. راحت از سر بالایی ها بالا می رفت اما مکعب بزرگه پیر شده بود نمی تونست بالا بره که مکعب جوان کمکش کرد تا رفت بالا گفتی این مامانشه گفتم آره حالا...
26 ارديبهشت 1394

اسپایدر من ِ من

  دو ساعته چشم دوختم به مانیتور و انگشتام رو کیبورده اما هر چی به مغزم فشار میارم باید چجوری بنویسم چی بنویسم هیچی به مغزم خطور نمی کنه نمی دونم واقعا چجوری فبلنا این قدر حرف واسه گفتن داشتم می خوام از این بگم که اینقدر بزرگ شدی که همه حرفی می زنی عینه یه آدم بزرگ نظر می دی تو بحث شرکت می کنی بعضی وقت ها اینقدر حرف می زنی که بهت می گیم می شه لطفا چند دقیقه حرف نزنی که فایده نداره چون می گی چرا حرف نزنم چرا ساکت باشم و باز کلی حرفه دیگه ردیف می کنی   همچنان عاشقه بازی کردنی از آدمک بازی خیلی خوشت میاد اونم با آدمک های بت من ، اسپایدر من ... و خودت رو اسپایدر من می دونی و هر جا عنکبوت می بینی با...
28 فروردين 1394

پ ... مثله پسر

  پسر داشتن حس شیرینیه که من تجربه اش کردم و بارها خدا رو به خاطرش شکر میکنم.... به من که یک زن هستم حس آرامش عجیبی میده.... وقتی که از همه مرد های زندگیم نا امید میشم و به یه گوشه پناه میبرم، مرد كوچولوي من میاد پیشم که نه شوهرمه ، نه پدرمه، ونه برادرم. اون تنها عشق زندگی منه که بادستای مردونه اش موهام رو نوازش میکنه و برای اینکه غصه هام رو فراموش کنم، با صدای قشنگش توی گوشم میگه : مامان، امروز موهات چقدر قشنگ شده ....... وتوی اون ثانیه هاست که من اوج میگیرم وبا تنها عشق زندگیم از ته دل میخندم....  آره .....تنها عشق زندگی من اون چشمای قشنگ مردونه ست که با نگاهش فریاد میزنه :مامان عاشقتم........ومن با ت...
19 فروردين 1394