روز اول سفر
سلام عشــــــــقه مامان زدی کیبوردو ترکوندی حالا به سختی دارم تایپ میکنم دیشب موقع بستن ساک بساطی بود هر چی من تا میزدم تو باز می کردی اسباب بازیهاتو مینداختی تو ساک خلاصه بهر ترتیبی بود ساک بستم اما باید اینقدر خورده ریز جمع میکردم که همش دیشب تموم نشد وقتی هم که خوابیدی به سرم زد هنــــر آرایشگری هم امتحان کنم و موهای نازنینتو کوتاه کردم . نیمه های شب با گریه ات بیدار شدم اصلا جدیدا خیلی بیدار می شی دیدم چه تبی داری دو سه روزی هست گاهی تب میکنی اما دیشب خیلی داغ بودی پارچه خیس آوردم بهت دارو دادم کلی بالای سرت بیدار نشستم تا دوباره خوابم برد گرمای دستت همه وجودمو میسوزوند چقدر یاده مامانم کردم که چه پرستاری می کرد از ماها چقدر دیش...