میکاییلمیکاییل، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

همه هســــــتی من

تولدت مبارک

عشقه مامانی از روز پنج شنبه دست بکاره دادن کارت های دعوته مهمونامون شدیم   عشقه مامانی از روز پنج شنبه دست بکاره دادن کارت های دعوته مهمونامون شدیم بابا کارته دکتر چـــــــن استادش و نولیدا یکی از کارمندا که بخاطره اینکه بچه داره دعوت شده بود رو داد که به من اس ام اس داد دکتر چن نمیاد و اولین ضد حال به من خورده شد آخه اینجوری نولیدا تک می افتاد دمق شده بودم خیلی ، عصر دوباره با بابا راهی خونه دوستامون شدیم رفتیم خونه تنها خانواده باقی مونده که کارتشو که دادم گفت ملی ما یه سفر فوری برامون پیش اومده باید بریم نمی دونم چرا اینقدر حالم گرفته شده بود با غصه راهی بقیه خونه ها شدیم یه کم هم گردو آورد...
25 شهريور 1391

یه ساله با همیــــــم

هنوز تک تک لحظه هاش تو ذهنمه تک تک ثانیه هایی که انتظار کشیدم تا بیای اون موقع فقط با تمامه وجود میخواسمت اما نمی دونستم داشتنت به این قشنگیه نمی دونستم که لبخندت به همه دنیا می ارزه اون موقع همه آرزوم این بود که دستات رو تو دستم بگیرم اما نمی دونستم وقتی دستت رو می گیرم تا تاتی کنی چه غروری همه وجودمو می گیره اون وقتا حسرت می کشیدم یه لحظه تو سونوگرافی ببینمت چقدر دلم می خواست بدونم چه شکلی هستی حالا صورته ماه و معصومت یه لحظه هم از جلو چشمام نمی ره حالا اون لبای خوشگلت رو باز می کنی می چسبونی به صورتم وقتی می گم مامانو بوس کن همه امیدم ممنونم که با تو دیگه ناامیدی جایی برام نداشت همه زندگیم ممنونم که زندگیمو به این قشنگی کردی نفسم ...
24 شهريور 1391

اصــــــــن یه وضی !!!

  سلام سلام بدجوری تو پارسال غرقم یکی بیاد منو بیاره بیرون همش حرفه منو بابا شده یادته پارسال ... جالب اینه که پارسال استرس و دلشوره نداشتم امسال دارم ، اصن یه وضی !!!   دارم تدارکه یه تولده کوچولو رو می بینم واسه همین همش فکرم مشغوله دلم واسه مغزم می سوزه خیلی علافه بی چاره همش داره کار می کنه اونم واسه چیزایی که خیلی نیاز به فکر کردن نداره ، اصن یه وضی !!!   تولد رو می خوام توی مک دونالد بگیرم با تم باب اسفنجی ، من همیشه چقدر از این باب بدم می اومد با اون نیش بازش ، اما خوب مک دونالد دو تا تم بیشتر نداشت یکی خوده دلقک مک دونالد و یکی هم باب اسفنجی که دیدیم این شادتره ؛ حالا چ...
23 شهريور 1391

مارینا بی و برگشت

ا مروز آخرین روزه اقامت ما تو سنگاپور بود چقدر کم چقدر همه بد ما رو راهنمایی کرده بودن که سنگاپور فقط یه شهره و زود تموم می شه هیچ کی نگفته بود همین یه شهر چقدر جای دیدنی داره که ما سه تاش هم نتونستیم ببینیم ................ امروز آخرین روزه اقامت ما تو سنگاپور بود چقدر کم چقدر همه بد ما رو راهنمایی کرده بودن که سنگاپور فقط یه شهره و زود تموم می شه هیچ کی نگفته بود همین یه شهر چقدر جای دیدنی داره که ما سه تاش هم نتونستیم ببینیم ساعت چک اوت هتل 12 بود بنابراین تصمیم گرفتیم صبج جایی نریم و بجاش بریم استخر هتل که یکم آبش سرد بود و واسه همین عینه مامانهای متعهد خودم نشستم کنار آب که سرما نخورم و بچم رو فرستادم تو آب البته مگه می شه...
19 شهريور 1391

سینتـــــــوزا

سه شنبه 7 شهریور امروز قرار بود به سینتوزا بریم که یکی از جزیره های توریستی سنگاپوره .... - این پست کمی طولانیه اگه حالش رو دارین بیاین به   سه شنبه 7 شهریور امروز قرار بود به سینتوزا بریم که یکی از جزیره های توریستی سنگاپوره ، تا از هتل دراومدیم و بامترو رسیدیم اول جزیره ساعت نزدیکای یک بود حالا برای رسیدن به سینتوزا سه تا راه داشتیم که باید یکی رو انتخاب می کردیم یکی ترن یکی cable car یا همون تله کابینه خودمون یکی هم قایق که ما کیبل کار رو انتخاب کردیم . من از بالا بیشتر از دیدنه سرسرهای آبیش ذوق زده شده بودم کلی هم مایو وحوله با خودم آورده بودم اول که رسیدیم رفتیم قسمت مرلاین mer...
12 شهريور 1391

شهر شیـــــــــــرها

دوشنبه 6 شهریور شب قبل تا ما هتل گرفتیم نزدیک فرودگاه کی ال سی سی و خوابیدیم ساعت 2 شد صبح هم ساعت 6 بیدار شدیم و بلافاصله از هتل زدیم بیرون میکاییل خان هم که تا ما بیدار می شیم بیدار می شه بارون هم حسابی می بارید ، رسیدیم فرودگاه و بارها رو تحویل دادیم ساعت هشت سوار هواپیما شدیم پرواز هم ساعت هشت و نیم بود میکاییل که به سرعت خوابید و منم با گردنه آویزون نشسته خوابم برد ساعت نه و نیم بود که رسیدیم به سنگاپور ...................... دوشنبه 6 شهریور شب قبل تا ما هتل گرفتیم نزدیک فرودگاه کی ال سی سی و خوابیدیم ساعت 2 شد صبح هم ساعت 6 بیدار شدیم و بلافاصله از هتل زدیم بیرون میکاییل خان هم که تا ما بیدار می شیم بیدار می ش...
12 شهريور 1391

دلم برات هلاکـــــــــه

تو کی اینقدر شیرین شدی عسل مامان ؟؟؟ اینقدر خوردنی شدی که نمی تونم بگم چقدررررر !!!! اینقدر شیرین کاریات زیاد شده که نمی دونم الان کدومشون رو باید بنویسم اینکه تا آهنگ می شنوی سرتو تکون می دی و باسنتو بالا پایین می کنی یا این که CD تموم می شه دستاتو میاری بالا می گی آع !!! یعنی تموم شد یا اینکه دستاتو بالا پایین می کنی می کنی می گی دو !! سه !! یا تا تشنه ات می شه می گی : آبِــــــــه خودت شیشه تو برمیداری می خوری ، یا تا می گم عزیز دله مامان کیه ؟ سریع می زنی رو دلت می گی : مــَن یا اینکه می ری قابلمه می زاری زیر پات تا ببینی بالای کابینت چی هست که بتونی بهم شون بریزی ؛ وای خدا دلم برات هلاکـــــــــــــــــــــــــــه &...
9 شهريور 1391

میــــــــد ولی

روز اول در کی ال : یکشنبه 5 شهریور ........................................ روز اول در کی ال : یکشنبه 5 شهریور صبح دیدم هر کاری می کنم خوابم نمی بره اتاق خیلی تاریک بود فکر می کردم نصفه شبه پاشدم دیدم هی وای من ساعت یه رب به یازده اس کــــــــــــــه سریع پا شدم به کمک دوست عزیزم یار دیرینه ام پلو پز پارس خزر که بامون به سفر اومده یه غذا واسه میکی درست کنم از غذا درست کردن تو سفر متنفرم اما چاره ایی نبود یه عدس پلو گذاشتم . حدودای یک بود که برای خرید کادو تولد مشترک که من پیشنهاد داده بودم یه دوربین بخریم واسه هردمون راهی مید ولی شدیم این بابا هم که جز مغازه دوربین فروشی نمی ذاش...
7 شهريور 1391

سفر به کوالالامپور

امروز منو بابا ساعت هفت بیدار شدیم و شما هفت و ده دقیقه بیدار شدی و همش گریه ، بغل ... بقیه در سلام عشق مامان امروز منو بابا ساعت هفت بیدار شدیم و شما هفت و ده دقیقه بیدار شدی و همش گریه ، بغل ... خودمونو کشتیم تا بلاخره ساعت 9 دراومدیم اولش خوابیدی تا نزدیکای 11 بعد بیدار شدی تو سرو کله من وول زدی نق زدی جیغ زدی کمی بازی کردی شیر خوردی و دوباره همه این مراحل از اول همیشه این راه رو با هواپیما می رفتیم اما این بار تصمیم گرفتیم با ماشین بریم شاید با تو راحتر باشیم و چقدر اشتباه کردیم به من گفته بودن 6-7 ساعت راهه اما پدر ما دراومد تا رسیدیم ترافیک بود بدجور جاده های مالزی اولش به وچدت میارن بسکه سبزن اما...
4 شهريور 1391