میکاییلمیکاییل، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

همه هســــــتی من

ارز دانشجویی ... پَــــــر

چند شب با یکی ازهمکلاسی های دورانه دانشگاهم چت می کردم می خواستم بدونم اگه بخوام برای ارشد بخونم چی بخونم بهتره بهم می گه: ای ول آفرین به پشتکارت بجایی اینکه شبا بری کلوپ می خوای درس بخونی منو می گی اینجوی بهش گفتم چی فکر کردی ؟؟؟؟؟؟؟؟ آره من شبا تا حدودای پنج صبح تو کلوب می رم اما نه اون کلوبی که تو فکر می کنی کلوب نی نی سایت مامانای شهریور نود این اون کلوبی که من شبا تا دم دمای صبح می رم با خودم فکر کردم ببین آدما چی فکر می کنن بش گفتم من الان سه ساله اینجام اما حتی از دره کلوبی رد نشدم تازه شما اگه عروسی یا مهمونی هم می رین خدا رو شکر که ما اونم نمی ریم . دیروز باخبر شدیم که علی الظاهر ارز دانشجویی رو هم قطع کردن باب...
12 مهر 1391

قصه از کجا شروع شد ؟؟؟

دارم با خودم فکر می کنم بهتره اسم وبلاگم رو عوض کنم و بذارم یادداشتهای یک مامانه پر حرف اما گفتم تا تنور داغه نون بعدی رو هم بچسبونم مدتیه خیلی فکر تو کله ام وول می خوره بهتر دیدم که از مصاحبته همتون و تحقیقاته گسترده خودم یه نتیجه گیری اخلاقی کنم این روزا با آدمهای مختلفی دوست شدم به جبر تنهایی اینجا و قحطی آدم چند نفری که اینجا بودن بهتره از من پیدا نکردن و شدم سنگ صبرشون . با خیلی ها هم دورادور و اینترنتی حرف زدم هر کی مشکلی داشت و به یه نتیجه مهم رسیدم همونی رو که تو کتاب مردان مریخی و زنان ونوسی خونده بودم برام ملموس شد اهالی مریخ که کاملا با ما ونوسی ها فرق دارن و رفتارهای عجیب و غریب و نوبرانه شون مصداق کامل همون ضرب ا...
6 مهر 1391

تا کـــــــــــجا ؟؟؟

یه کوله نقره ایی - صورتی چند تا دفتر نو که بابام برام از فروشگاه قدس خریده مانتو شلواره سورمه ایی که دوخت و دوز اشیه یه رادیو روشن که تو هفت صبح یه ریز داره حرف می زنه بابام که گوشه میز ناهار خوری نشسته و صبحانه می خوره به اخبار گوش می ده ، اشی هم داره تند تند لقمه می گیره که یه وقت خدایی نکرده از گشنگی هلاک نشم ، منی که با بی میلی می خورم و وقتی می خوام برم بابام مثل همیشه میگه : بابا برو به امیده خدا و یه قرانی که از زیرش رد می شم و راهیه کوچه هایی می شم که از برگهای زرد و نارنجی پر شده ........... این بساطه هر سال اول مهره منه که یاده اون روزا تو دلم چه غوغایی می کنه روزهایی که همه آرزوم این بود که بزرگ بشم چقدر دلتنگ پاییز...
1 مهر 1391

غذای لذیذ

امروز جای همه تون خالی ............ ناهار غذای لذیذ داشتیم یعنی همون آبگوشت از دیشب نخود لوبیا شو خیسوندم با گوشت و سیب زمینی و گوجه از صبح گذاشتمشون تو همون پلوپز پارس خزر معروف یواش یواش بپزه فقط درجه اش که آف می شد دوباره می رم از اول می چرخونمش ساعت دو که شد بابایی زنگ زد : سلام قوربونت ؛ بچه ها اومدنم سراغم بریم ناهار من باهاشونم می رم از اون ور هم می رم کلاس و فوتبال گفتم نگرانه من نشید تو غذاتو بخور و بعدش قطع کرد با خودم گفتم چقدر هم من نگران می شدم ، تازه جمله شو رو هم تموم نکرد که احتمالا بعدش کتابخونه تا ده و نیم یا اگه هم نباشه اینترنت که هست یعنی من اگه کمی فیس بوک بودم خوشبخت ترین زنه دنیا می بودم بسکه شوهرم نگا...
27 شهريور 1391

تولدت مبارک

عشقه مامانی از روز پنج شنبه دست بکاره دادن کارت های دعوته مهمونامون شدیم   عشقه مامانی از روز پنج شنبه دست بکاره دادن کارت های دعوته مهمونامون شدیم بابا کارته دکتر چـــــــن استادش و نولیدا یکی از کارمندا که بخاطره اینکه بچه داره دعوت شده بود رو داد که به من اس ام اس داد دکتر چن نمیاد و اولین ضد حال به من خورده شد آخه اینجوری نولیدا تک می افتاد دمق شده بودم خیلی ، عصر دوباره با بابا راهی خونه دوستامون شدیم رفتیم خونه تنها خانواده باقی مونده که کارتشو که دادم گفت ملی ما یه سفر فوری برامون پیش اومده باید بریم نمی دونم چرا اینقدر حالم گرفته شده بود با غصه راهی بقیه خونه ها شدیم یه کم هم گردو آورد...
25 شهريور 1391

یه ساله با همیــــــم

هنوز تک تک لحظه هاش تو ذهنمه تک تک ثانیه هایی که انتظار کشیدم تا بیای اون موقع فقط با تمامه وجود میخواسمت اما نمی دونستم داشتنت به این قشنگیه نمی دونستم که لبخندت به همه دنیا می ارزه اون موقع همه آرزوم این بود که دستات رو تو دستم بگیرم اما نمی دونستم وقتی دستت رو می گیرم تا تاتی کنی چه غروری همه وجودمو می گیره اون وقتا حسرت می کشیدم یه لحظه تو سونوگرافی ببینمت چقدر دلم می خواست بدونم چه شکلی هستی حالا صورته ماه و معصومت یه لحظه هم از جلو چشمام نمی ره حالا اون لبای خوشگلت رو باز می کنی می چسبونی به صورتم وقتی می گم مامانو بوس کن همه امیدم ممنونم که با تو دیگه ناامیدی جایی برام نداشت همه زندگیم ممنونم که زندگیمو به این قشنگی کردی نفسم ...
24 شهريور 1391

اصــــــــن یه وضی !!!

  سلام سلام بدجوری تو پارسال غرقم یکی بیاد منو بیاره بیرون همش حرفه منو بابا شده یادته پارسال ... جالب اینه که پارسال استرس و دلشوره نداشتم امسال دارم ، اصن یه وضی !!!   دارم تدارکه یه تولده کوچولو رو می بینم واسه همین همش فکرم مشغوله دلم واسه مغزم می سوزه خیلی علافه بی چاره همش داره کار می کنه اونم واسه چیزایی که خیلی نیاز به فکر کردن نداره ، اصن یه وضی !!!   تولد رو می خوام توی مک دونالد بگیرم با تم باب اسفنجی ، من همیشه چقدر از این باب بدم می اومد با اون نیش بازش ، اما خوب مک دونالد دو تا تم بیشتر نداشت یکی خوده دلقک مک دونالد و یکی هم باب اسفنجی که دیدیم این شادتره ؛ حالا چ...
23 شهريور 1391

مارینا بی و برگشت

ا مروز آخرین روزه اقامت ما تو سنگاپور بود چقدر کم چقدر همه بد ما رو راهنمایی کرده بودن که سنگاپور فقط یه شهره و زود تموم می شه هیچ کی نگفته بود همین یه شهر چقدر جای دیدنی داره که ما سه تاش هم نتونستیم ببینیم ................ امروز آخرین روزه اقامت ما تو سنگاپور بود چقدر کم چقدر همه بد ما رو راهنمایی کرده بودن که سنگاپور فقط یه شهره و زود تموم می شه هیچ کی نگفته بود همین یه شهر چقدر جای دیدنی داره که ما سه تاش هم نتونستیم ببینیم ساعت چک اوت هتل 12 بود بنابراین تصمیم گرفتیم صبج جایی نریم و بجاش بریم استخر هتل که یکم آبش سرد بود و واسه همین عینه مامانهای متعهد خودم نشستم کنار آب که سرما نخورم و بچم رو فرستادم تو آب البته مگه می شه...
19 شهريور 1391

سینتـــــــوزا

سه شنبه 7 شهریور امروز قرار بود به سینتوزا بریم که یکی از جزیره های توریستی سنگاپوره .... - این پست کمی طولانیه اگه حالش رو دارین بیاین به   سه شنبه 7 شهریور امروز قرار بود به سینتوزا بریم که یکی از جزیره های توریستی سنگاپوره ، تا از هتل دراومدیم و بامترو رسیدیم اول جزیره ساعت نزدیکای یک بود حالا برای رسیدن به سینتوزا سه تا راه داشتیم که باید یکی رو انتخاب می کردیم یکی ترن یکی cable car یا همون تله کابینه خودمون یکی هم قایق که ما کیبل کار رو انتخاب کردیم . من از بالا بیشتر از دیدنه سرسرهای آبیش ذوق زده شده بودم کلی هم مایو وحوله با خودم آورده بودم اول که رسیدیم رفتیم قسمت مرلاین mer...
12 شهريور 1391