میکاییلمیکاییل، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

همه هســــــتی من

دودو

امروز صبح من و پسرم با هم رفتیم پارک و با هم چهل دقیقه ایی رو پیاده روی کردیم و به هر دومون حسابی خوش گذشت طبق معمول میکاییل اول رفت  دا !!! دا  !!! ( تاب تاب ) بگیری اما حینی که سواره تاب بود توجه من به یه آقایی جلب شد که دخترش سوار تاب بود و از باباش می خواست که بیاد هلش بده و باباش هم نمی اومد و همش می گفت من دختره تنبلی مثله تو رو تاب نمی دم تو باید خودت یاد بگیری   تاب بخوری تنبل خانوم زود باش زود باش !! تو همون چند دقیقه شاید بیشت باری برچسب تنبل رو به اون دختره خوشگل موطلایی چسبوند چقدر از این موضوع ناراحت شدم  و نتونستم خودمو کنترل کنم بگم به من چه ؟؟؟ رفتم جلو سینه مو سپر کردم و به اون آقا که خیلی هم...
19 ارديبهشت 1392

چیک چیک

چند روز پیش بعد از یک سال ما بلاخره تصمیم گرفتیم گل پسری رو ببریم پیش دکتر واسه چک آپ خدا رو شکر همه چیز روبه راه بود و خانوم دکتر راضی از روند رشد با قدcm  90 ( حدودا ) و وزن 13.5 kg بعد از اون با دانیال و میکاییل گشتی توی خیابون ها زدیم و من دقیقا این شکلی بودم   تا حالا تو این مدت به تیپ آدمها نگاه نکرده بودم چقدر فرق کرده بود با آخرین چیزی که تو ذهنه من بود همه به جای شلوار جوراب ساپورت یا شلوارهای چسبونی که یه زمانی تو خونه می پوشیدیم پاشون بود با مانتو های جینگله مستون کفش های ده سانتی آرایش های بی عیب و نقص و غلیظ چقدر خوشحال شدم که خانومهای سرزمینم همیشه اینقدر خوشگلند تمیزند و مرتب انگار که همه به یه م...
19 ارديبهشت 1392

زبون بی زبونی

همه چی آرومه من چقدر خوشحالم همیشه اردیبهشت که می شه حال من خوب می شه ازهمه چیز  لذت می برم از تک تک ثانیه ها، از طولانی شدن روزها از هوا از درخت ها با برگ های سبز خوشرنگشون از کوچمون که حال و هوای خوبی می گیره و جون می ده واسه پیاده روی از گل های رز رنگی حیاطمون که سرو کله شون داره پیدا میشه از طالبی و گوجه سبز و میوه های تابستونی که از این به بعد نوبرونه دارن مهمون خونه هامون می شن ؛ از دانیال که نمی دونم چرا تو این فصل مهربونتر می شه از شیطونک کوچولوی خودم با اون موهای فرفریش از خونمون که این روزا خیلی نیاز به تعمیر داره و ما فعلا پولش رو نداریم از همه و همه لذت می برم و خدا رو شکر می کنم این ...
12 ارديبهشت 1392

دا دا

  یه جوریم این روزا پر از احساس های متفاوت ؛ هم خیلی خوبم گاهی هم   بد از طرفی همنشینی با میکی کیفم رو حسابی کوک کرده خیلی از داشتنش لذت می برم از همه شیطونی هاش از حرف زدنش که حرفام رو تقلید می کنه از اینکه از در دیوار بالا می ره می ره روی صندلی از اونجا می ره روی میز ناهار خوری از روی میز هم می ره روی اوپن ؛ از اینکه دو ؛ سه روزه داره پریدن از روی میز وسط هال رو امتحان می کنه و با خنده و شادی می  پره  و همه خونه پر می شه از صدای خنده هاش یا اینکه عشق می کنم وقتی برای خودش آواز می خونه و و خودش با کلمه های من درآوردیش واسه خودش با صدای بلند حرف می زنه حتی اگه بد هم باشم با دیدنه این همه خوبه خوب...
8 ارديبهشت 1392

ابتدای سال نود و دو

اینقدر ذهنم مشغوله که نگو پر از اتفاق های خوب و بد ، پر از بالا و پایین های همیشگی و در آخر همون دو راهی معروف که آخرش می رسمو نمی دونم چی کار کنم سال نود دو هم طبق رسم روزگار شروع شد اتفاق خاصی نیافتاده فقط پره از روزمرگی های همیشگی تنها اتفاقه خوبش شیرینی های روز افزونه توئه ؛ دلبر کوچولوی من برای شروع ساله نو راهی بابلسر شدیم گفته بودم که پدر و مادره بابایی دو سه سالی هست بین کرج – بابلسر تردد می کنن البته بیشتر بابلسرن تا کرج ؛ با اینکه من همیشه دوست دارم سال تحویل رو خونه خودمون باشیم اما بخاطر بابا راهی شمال شدیم دو روزی رو موندیم خوب بود اتفاق خوشایدندش برای من دیدن همسایه پشتی بود که بابل زندگی می کنن روز اول عید راه...
25 فروردين 1392

مهد کودک

پسرم دیگه مرد شده ، برای خودش مدرسه می ره قوربونت برم من ، چقدر اولین باری که دستت رو گرفتم تا با هم بریم مهد دلم می لرزید ؛ یعنی می خواستم خودم با دست های خودم دورت کنم اما چاره ایی نبود تصمیمم رو گرفته بودم می خوام مستقل بشی از همین حالا که کوچولویی باید از همین حالا وارد اجتماع آدم ها بشی دلم نمیاد تو خونه حبست کنم چند روزی همه مهد کودک های مهرشهر رو گشتم همه در یه سطح بودند شاید کمی بهتر شاید کمی بدتر اما روز سه شنبه 27 فروردین با بابا رفتیم مهد کودک خورشید شهر صحبت کردیم از مربیش  خوشم اومد اما هر کاری کردیم تو نمی خواستی با ما بیای دوست داشتی همونجا بمونی خانومه هم گفت خوب ولش کنین ...
25 فروردين 1392

دوستی خاله خرسه

 یک ماهی هست چیزی ننوشتم از وقتی تصمیم به اثاث کشی و جابجایی گرفتم چیزی ننوشتم چراش رو خیلی عجولانه تصمیم گرفتم آخه دل کندن از وبلاگی که با عشق ساخته بودمش بهش اخت داشتم خیلی برام سخت بود غمی پنهان تو دلم لونه کرده بود اما مصمم به ترکش بودم اونم فقط بخاطر یه حرف ... از بین همه خواهرام الهام رو بیشتر از همه دوست دارم اما وقتی بعد از دیدنه عکست با عجله بهم زنگ زدو گفت بجایی که بری از روی نردبون بگیری نخوره زمین وایسادی ازش عکس می گیری منو به تمامه دورانه کودکیم برد به این دوستی های خال خرسه به تمام دوست داشتن هایی که بخاطر علاقه همه استعدادهامو کور کردن نمی خوام تعریف از خودم باشه همه کسایی که منو می شناسن...
21 فروردين 1392