میکاییلمیکاییل، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

همه هســــــتی من

اصــــــــن یه وضی !!!

  سلام سلام بدجوری تو پارسال غرقم یکی بیاد منو بیاره بیرون همش حرفه منو بابا شده یادته پارسال ... جالب اینه که پارسال استرس و دلشوره نداشتم امسال دارم ، اصن یه وضی !!!   دارم تدارکه یه تولده کوچولو رو می بینم واسه همین همش فکرم مشغوله دلم واسه مغزم می سوزه خیلی علافه بی چاره همش داره کار می کنه اونم واسه چیزایی که خیلی نیاز به فکر کردن نداره ، اصن یه وضی !!!   تولد رو می خوام توی مک دونالد بگیرم با تم باب اسفنجی ، من همیشه چقدر از این باب بدم می اومد با اون نیش بازش ، اما خوب مک دونالد دو تا تم بیشتر نداشت یکی خوده دلقک مک دونالد و یکی هم باب اسفنجی که دیدیم این شادتره ؛ حالا چ...
23 شهريور 1391

مارینا بی و برگشت

ا مروز آخرین روزه اقامت ما تو سنگاپور بود چقدر کم چقدر همه بد ما رو راهنمایی کرده بودن که سنگاپور فقط یه شهره و زود تموم می شه هیچ کی نگفته بود همین یه شهر چقدر جای دیدنی داره که ما سه تاش هم نتونستیم ببینیم ................ امروز آخرین روزه اقامت ما تو سنگاپور بود چقدر کم چقدر همه بد ما رو راهنمایی کرده بودن که سنگاپور فقط یه شهره و زود تموم می شه هیچ کی نگفته بود همین یه شهر چقدر جای دیدنی داره که ما سه تاش هم نتونستیم ببینیم ساعت چک اوت هتل 12 بود بنابراین تصمیم گرفتیم صبج جایی نریم و بجاش بریم استخر هتل که یکم آبش سرد بود و واسه همین عینه مامانهای متعهد خودم نشستم کنار آب که سرما نخورم و بچم رو فرستادم تو آب البته مگه می شه...
19 شهريور 1391

سینتـــــــوزا

سه شنبه 7 شهریور امروز قرار بود به سینتوزا بریم که یکی از جزیره های توریستی سنگاپوره .... - این پست کمی طولانیه اگه حالش رو دارین بیاین به   سه شنبه 7 شهریور امروز قرار بود به سینتوزا بریم که یکی از جزیره های توریستی سنگاپوره ، تا از هتل دراومدیم و بامترو رسیدیم اول جزیره ساعت نزدیکای یک بود حالا برای رسیدن به سینتوزا سه تا راه داشتیم که باید یکی رو انتخاب می کردیم یکی ترن یکی cable car یا همون تله کابینه خودمون یکی هم قایق که ما کیبل کار رو انتخاب کردیم . من از بالا بیشتر از دیدنه سرسرهای آبیش ذوق زده شده بودم کلی هم مایو وحوله با خودم آورده بودم اول که رسیدیم رفتیم قسمت مرلاین mer...
12 شهريور 1391

شهر شیـــــــــــرها

دوشنبه 6 شهریور شب قبل تا ما هتل گرفتیم نزدیک فرودگاه کی ال سی سی و خوابیدیم ساعت 2 شد صبح هم ساعت 6 بیدار شدیم و بلافاصله از هتل زدیم بیرون میکاییل خان هم که تا ما بیدار می شیم بیدار می شه بارون هم حسابی می بارید ، رسیدیم فرودگاه و بارها رو تحویل دادیم ساعت هشت سوار هواپیما شدیم پرواز هم ساعت هشت و نیم بود میکاییل که به سرعت خوابید و منم با گردنه آویزون نشسته خوابم برد ساعت نه و نیم بود که رسیدیم به سنگاپور ...................... دوشنبه 6 شهریور شب قبل تا ما هتل گرفتیم نزدیک فرودگاه کی ال سی سی و خوابیدیم ساعت 2 شد صبح هم ساعت 6 بیدار شدیم و بلافاصله از هتل زدیم بیرون میکاییل خان هم که تا ما بیدار می شیم بیدار می ش...
12 شهريور 1391

دلم برات هلاکـــــــــه

تو کی اینقدر شیرین شدی عسل مامان ؟؟؟ اینقدر خوردنی شدی که نمی تونم بگم چقدررررر !!!! اینقدر شیرین کاریات زیاد شده که نمی دونم الان کدومشون رو باید بنویسم اینکه تا آهنگ می شنوی سرتو تکون می دی و باسنتو بالا پایین می کنی یا این که CD تموم می شه دستاتو میاری بالا می گی آع !!! یعنی تموم شد یا اینکه دستاتو بالا پایین می کنی می کنی می گی دو !! سه !! یا تا تشنه ات می شه می گی : آبِــــــــه خودت شیشه تو برمیداری می خوری ، یا تا می گم عزیز دله مامان کیه ؟ سریع می زنی رو دلت می گی : مــَن یا اینکه می ری قابلمه می زاری زیر پات تا ببینی بالای کابینت چی هست که بتونی بهم شون بریزی ؛ وای خدا دلم برات هلاکـــــــــــــــــــــــــــه &...
9 شهريور 1391

میــــــــد ولی

روز اول در کی ال : یکشنبه 5 شهریور ........................................ روز اول در کی ال : یکشنبه 5 شهریور صبح دیدم هر کاری می کنم خوابم نمی بره اتاق خیلی تاریک بود فکر می کردم نصفه شبه پاشدم دیدم هی وای من ساعت یه رب به یازده اس کــــــــــــــه سریع پا شدم به کمک دوست عزیزم یار دیرینه ام پلو پز پارس خزر که بامون به سفر اومده یه غذا واسه میکی درست کنم از غذا درست کردن تو سفر متنفرم اما چاره ایی نبود یه عدس پلو گذاشتم . حدودای یک بود که برای خرید کادو تولد مشترک که من پیشنهاد داده بودم یه دوربین بخریم واسه هردمون راهی مید ولی شدیم این بابا هم که جز مغازه دوربین فروشی نمی ذاش...
7 شهريور 1391

سفر به کوالالامپور

امروز منو بابا ساعت هفت بیدار شدیم و شما هفت و ده دقیقه بیدار شدی و همش گریه ، بغل ... بقیه در سلام عشق مامان امروز منو بابا ساعت هفت بیدار شدیم و شما هفت و ده دقیقه بیدار شدی و همش گریه ، بغل ... خودمونو کشتیم تا بلاخره ساعت 9 دراومدیم اولش خوابیدی تا نزدیکای 11 بعد بیدار شدی تو سرو کله من وول زدی نق زدی جیغ زدی کمی بازی کردی شیر خوردی و دوباره همه این مراحل از اول همیشه این راه رو با هواپیما می رفتیم اما این بار تصمیم گرفتیم با ماشین بریم شاید با تو راحتر باشیم و چقدر اشتباه کردیم به من گفته بودن 6-7 ساعت راهه اما پدر ما دراومد تا رسیدیم ترافیک بود بدجور جاده های مالزی اولش به وچدت میارن بسکه سبزن اما...
4 شهريور 1391

روز اول سفر

سلام عشــــــــقه مامان زدی کیبوردو ترکوندی حالا به سختی دارم تایپ میکنم دیشب موقع بستن ساک بساطی بود هر چی من تا میزدم تو باز می کردی اسباب بازیهاتو مینداختی تو ساک خلاصه بهر ترتیبی بود ساک بستم اما باید اینقدر خورده ریز جمع میکردم که همش دیشب تموم نشد وقتی هم که خوابیدی به سرم زد هنــــر آرایشگری هم امتحان کنم و موهای نازنینتو کوتاه کردم . نیمه های شب با گریه ات بیدار شدم اصلا جدیدا خیلی بیدار می شی دیدم چه تبی داری دو سه روزی هست گاهی تب میکنی اما دیشب خیلی داغ بودی پارچه خیس آوردم بهت دارو دادم کلی بالای سرت بیدار نشستم تا دوباره خوابم برد گرمای دستت همه وجودمو میسوزوند چقدر یاده مامانم کردم که چه پرستاری می کرد از ماها چقدر دیش...
3 شهريور 1391