میکاییلمیکاییل، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

همه هســــــتی من

غیبت کبری

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام  نمی دونین چقدر دلتنگ تک تک تونم  تا حالا تو عمرم  اینقدر بی اینترنتی نکشیده بودم  کارام حسابی گره خورده بود بعد از اون احساس قدرت کاذب دمار از روزگارم در اومد نقاشمون حسابی بد از قول از آب در اومد کلا بساط زندگی کردن تعطیل بود چه برسه به اینترنت اومدن ، سوپروایزر لعنتی آزمایشگاه هم اینترنت رفتن رو برام منع کرد و من موندم درهای بسته  بساط کارمون هم تموم شد روز پنجم تیر بهم اعلام کردن که من موندییم و شیرینی بخرم  روز نهم شیرینی خریدم و روز بعد مرخصی گرفتم تا کمی به کارای خونه برسم که یهو زنگ زدن و گفتن فعلا نیا !!! پرسیدم مشکلی پیش اومده گفتن : نه . ...
11 تير 1392

تیبــــــــــــــــا

من مرده تک تک تونم که با نظراتون شارژم می کنیین خدمتتون عرض کنم به دلایل نامعلوم هیچ نمایندگی فروش نقدی خودرو تیبا نداشت اوضاعی داریم ما ملت ؛ آغا !!!! کره هم گیر نمیاد چه برسه به ماشین اما یه تیبا مسی رنگ ثبت نام کردم تحویلش ٣٠- ٤٠ روزه دیگه است . میکی هم خیلی بهتره فقط گاهی از خواب که بیدار می شه می گه : بابا دی اییا ( بیا ) امروز هم که گذاشتمش مهد موقع رفتن صدام کرد مامانی !!! برگشتم دیدم داره باهام بابای می کنه آخ الهی من قوربونه اون دسته کوچولوش بشم که هنوز تصویرش جلوی چشمامه همچنان به شیوه کولی ها زندگی می کنیم همه وسایل جمع کرده است وسط خونه اما خوبه کولی وار هم صفای خودش رو داره بساط کامپیوتر و اینترنت هم جمع ش...
21 خرداد 1392

روزهای پس از بابا دی

نوشتنممممممممم نمیاد نزدیک دو هفته ایی میشه که بابا دی رفته فکر رفتنش از خوده رفتنش سخت تر بود خیلی من و میکی روزهامون رو با هم پر می کنیم سعی می کنیم نذاریم بهمون سخت بگذره اما خوب گاهی هم سخت می گذره مثل هفته قبل که میکی مریض شد و عفونت دستگاه گوارشی گرفت این سخت ترین مریضی بود که تا حالا گرفته بود هنوز هم کامل خوب نشده و بهانه گیری و غذا نخوردن از عوارض این مریضی بود پسرم به مهد کودکش عادت کرده دیگه خودش می ره بغله مربیش و منم با با خیاله راحت تری به آزمایشگاه می رسم همچنان بساط کار آموزی به راهه و هنوز نمی دونم موندنیم یا نه ؟ ؟؟ و  از ٨ میام تا ٢ عصر . طی یک عملیات انتحاری نقاش آوردم &...
19 خرداد 1392

بابا دی

آدمکه دلم چه غصـــــــــــــــــه ایی داره امروز   هوای بارونی هم حالی به این قضیه داده  امسال هوا اصلا خیال گرم شدن نداره  همش باد و بارون  بابا دی  داره می ره ( این اسمی که این روزها میکی باباش رو صدا می کنه -بابا جون -)وقتی یاده این می افتم سه چار روزه دیگه بیشتر اینجا نیست یه بغضی میاد توی گلوم اندازه یه طالبی  ؛ بیشتر از خودم غصه میکاییل رو دارم  بچه ام خیلی سختش می شه الان هر وقت از خواب بیدار می شه  اول سراغه باباش رو میگیره انگار اونم شصتش خبردار شده  از امروز که اوله ماه هست  رفتم یه آزمایشگاه ؛ البته برای کار نه کارآموزی  ؛  این دکترای آز...
1 خرداد 1392

پارک ارم

دیروز هم چه جمعه خوبی بود مگه می شه کنار مریم و رادین   به آدم خوش نگذره ؟؟؟؟؟؟؟ میکاییل دیروز برای اولین بار سوار مترو شد اولش همه قیافه اش پر از علامت تعجب بود بعد از پنج دقیقه که براش عادی شد مترو نوردیش شروع شد هزار و شصت و شونزده بار از پله هاش رفت بالا اومد پایین تا رسیدیم به پارک ارم اونجا دوستای خوبمون رو دیدیم  اول از همه ناهار خوردیم مهمون خاله مریم  ؛ تازه !!! رادین به میکاییل غذا تعارف می کرد قوربونه مهمونواز کوچولوم برم من بعدش بچه ها سنگ بازی کردن یعنی اول این کار رو رادین  می کرد میکاییل هم خوشش اومد بعدش بار و بندیل ...
28 ارديبهشت 1392

عکسخانه آفتاب

اَمــــــــــــد (محمد ) کسیه که میکاییل عاشقشه و این دو تا پسر خاله چه بازی با هم می کنن الیته  چیزی بیشتر از یه پسر خاله است در حد یه دایی خیلی خوب اَمد یه دامپزشکه اما از اونجایی که خودش آخر فیلمه مدتیه رفته توی کار هنری و فیلمسازی و تئاتر و این حرفا یه روز اوایل اردیبهشت اومد خونمون و گفت یالله میکاییل رو حاضر کن می خوام ببرمش پیش استاده عکاسیم ما هم گوش دادیم و به راه افتادیم و نتیجه اون روز هم این سه تا عکس زیر شد :   این دو تا عکس هم رو توش نشده است اما چون من از ژست هاش خیلی خوشم می اومد فایلش رو گرفتم   انگار داره می گه اوس اصــــــغر اگه مردی بیا پایین...
24 ارديبهشت 1392

کاخ گلستان

مدتی قبل که مالزی بودم کمی راجع به تاریخ شاهان قاجار مطالعه کردم و چند تایی سریال هم در این مورد که ساخته شده بود رو دانلود کردم و دیدم برای همین خیلی وقت بود دلم می خواست برم کاخ سلطان صاحبقران ناصرالدین شاه رو از نزدیک ببینم روز جمعه بعد از خوردن صبحانه پیشنهاد دیدن کاخ گلستان رو دادم و به سرعت هم پذیرفته شد و بدین ترتیب خانواده سه نفری ما ساعت 11 ظهر به طرف میدان ارگ ( 15 خرداد) به راه افتاد . جای قشنگ و دیدنی بود از اون جاهایی که آدم رو کلی به فکر فرو می بره تصور اینکه روزی امیر کبیر توی اون کاخ قدم زده تصمیم های بزرگ گرفته  ، مهد علیا و آغا خان نوری با اون افکار های کثیف شون ناصر الدین شاه و 84 زنش ؛ تاجگذاری مظفرال...
22 ارديبهشت 1392

دودو

امروز صبح من و پسرم با هم رفتیم پارک و با هم چهل دقیقه ایی رو پیاده روی کردیم و به هر دومون حسابی خوش گذشت طبق معمول میکاییل اول رفت  دا !!! دا  !!! ( تاب تاب ) بگیری اما حینی که سواره تاب بود توجه من به یه آقایی جلب شد که دخترش سوار تاب بود و از باباش می خواست که بیاد هلش بده و باباش هم نمی اومد و همش می گفت من دختره تنبلی مثله تو رو تاب نمی دم تو باید خودت یاد بگیری   تاب بخوری تنبل خانوم زود باش زود باش !! تو همون چند دقیقه شاید بیشت باری برچسب تنبل رو به اون دختره خوشگل موطلایی چسبوند چقدر از این موضوع ناراحت شدم  و نتونستم خودمو کنترل کنم بگم به من چه ؟؟؟ رفتم جلو سینه مو سپر کردم و به اون آقا که خیلی هم...
19 ارديبهشت 1392

چیک چیک

چند روز پیش بعد از یک سال ما بلاخره تصمیم گرفتیم گل پسری رو ببریم پیش دکتر واسه چک آپ خدا رو شکر همه چیز روبه راه بود و خانوم دکتر راضی از روند رشد با قدcm  90 ( حدودا ) و وزن 13.5 kg بعد از اون با دانیال و میکاییل گشتی توی خیابون ها زدیم و من دقیقا این شکلی بودم   تا حالا تو این مدت به تیپ آدمها نگاه نکرده بودم چقدر فرق کرده بود با آخرین چیزی که تو ذهنه من بود همه به جای شلوار جوراب ساپورت یا شلوارهای چسبونی که یه زمانی تو خونه می پوشیدیم پاشون بود با مانتو های جینگله مستون کفش های ده سانتی آرایش های بی عیب و نقص و غلیظ چقدر خوشحال شدم که خانومهای سرزمینم همیشه اینقدر خوشگلند تمیزند و مرتب انگار که همه به یه م...
19 ارديبهشت 1392

زبون بی زبونی

همه چی آرومه من چقدر خوشحالم همیشه اردیبهشت که می شه حال من خوب می شه ازهمه چیز  لذت می برم از تک تک ثانیه ها، از طولانی شدن روزها از هوا از درخت ها با برگ های سبز خوشرنگشون از کوچمون که حال و هوای خوبی می گیره و جون می ده واسه پیاده روی از گل های رز رنگی حیاطمون که سرو کله شون داره پیدا میشه از طالبی و گوجه سبز و میوه های تابستونی که از این به بعد نوبرونه دارن مهمون خونه هامون می شن ؛ از دانیال که نمی دونم چرا تو این فصل مهربونتر می شه از شیطونک کوچولوی خودم با اون موهای فرفریش از خونمون که این روزا خیلی نیاز به تعمیر داره و ما فعلا پولش رو نداریم از همه و همه لذت می برم و خدا رو شکر می کنم این ...
12 ارديبهشت 1392