صدا نیاد
امروز صبح طبق معمول ساعت 6/5 از خواب بیدار شدم بابا هم بیدار بود داشت صبحانه می خورد من پرده رو کنار زدم تا نور بیشتری داخل بیاد آخه می خواستم اتو بزنم یهو سرتو برداشتی نگاهم کردی و با صدای بلند داد زدی : صـــــــــــدا نیاد ، میکاییل خوابه ؛ دادِت ( ساکت ) قیافه منو می گی در اون لحظه داشتم شاخ در می آوردم که اینا رو از کجات در میآری اول صبحی تحویل من می دی بعدش هم از خنده منفجر شدم دیدم داری بیدار می شی شیشه شیر و عسلت رو بهت دادم یکمی خوردی بعد گفتی : گیلم ( شیرم ) داره می ریزه و گذاشتیش کنار اومدی نشستی وردست من که داشتم اتو می زدم و حرفهای خودمو تحویلو خودم می دادی : مباظب باشم نسوزم منم می گم : آر...