میکاییلمیکاییل، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

همه هســــــتی من

دوره سرت بگردم

تنها نشستم با همه عذاب وجدانی که وجودمو گرفته فکرها از سرم می گذرن کوتاهیه من بود ؛ اتفاق بود ، چشم  بود هر جی بود بد جور دلمو شکسته امروز جمعه 12 مهر مامان اکرم پیشنهاد داد بریم پارک بانوان واسه ناهار دلم نبود برم می دونستم با تو رفتن مصیبته اما دلم نیومد بهش نه بگم قبول کردم حدسم درست بود پنج دقیقه یه جا نشستی  تا ساعت 5 یکریز راه رفتی بدو بدو کردی  بعدش  رفتیم پارک تنیس شاید نباید می رفتیم تو باز خوشحال بودی و این طرف اون طرف می رفتی تا یه لبه پیدا کردی از همونایی که همه آدما میشینن رفنی اونجا و به زبون خودت گفتی : دودو یعنی بشینیم و نشستیم هنوز نشسته عطسه ام گرفت عطسه کردم دیدم ...
12 مهر 1392

مــــــــــــــو اومد !!!

آقا کوچولوی گل من      اغراق نکردم اگه بگم هر کی می دیدت  عاشقه اون موهای فر فریت می شد اما جلوی صورتت تا می اومد می گفتی مامانی : ایــــــــن!!!! مو   اومد !!!! واسه این تصمیم گرفتم برای اولین بار ببرمت آرایشگاه ، اول بردمت آتلیه و ازت عکس گرفتم بعد کلی برات توضیح دادم قصه تعریف کردمت که می خوایم بریم آرایشگاه و قراره چه اتفاقی بیفته و توهم با دقت گوش می کردی و وقتی می گفتم بریم آرایشگاه با سر تایید می کردی که بریم اما تا آقای آرایشگـر پیش بند رو برات بست شروع کردی به گریه کردن اینقدر گریه کردی و مامان مامان کردی که نگو !!! آخرش قیافه ات برام تازگی داشت انگار یکی دیگه بود...
4 مهر 1392

عکسهای تولد دو سالگی

گفته بودم که برای میکی دو تا تولد گرفته بودم تولد اولی رو ده شهریور گرفتم خونه خاله الهام می خواستم حالا که همه فامیل دور هم جمعند یه تولد درست و حسابی بگیرم جای همه خالی واقعا خوش گذشت اینقدر تنهایی و دوری  کشیدم که وقتی همه هستیم گوشت می شه به تنم اینم یه کمی تزیین که کردم من خیلی حوصله ندارم تــم درست کنم فقط برام مهم اینه که به پسرم خوش بگذره که گذشت   اینم از کیــک تولدش اینم تصویر شازده متولد شده اصلا اجازه نداد کادو ها رو باز کنیم لحظه اول خودش همه رو باز میکرد و چقدر این ماشین کنترلی برات جالب بود اون روز نتونیستیم دو تا عکس درست حسابی ازت بگیــــریم ...
1 مهر 1392

لالایــــــــــی

 هر وقت می خوام آهتگی رو با خودم زمزمه کنم تنها آهنگی که یادم میاد گل گلدونه من سیمین غانمه یادمه حتی وقتی باردار بودم این آهنگ را موقع خواب برات بعنوانه لالایی می ذاشتم و هنوز هم موقع خواب این آهنگ رو برات میخونم . پنج شنبه هفته قبل حال و هوای خوبی نداشتم دلگرفته بودم از اینکه گاهی دوست داشتن هام رو فراموش کردم  با هم رفتیم تو پارکینگ کمی راه بریم که دیدم هوا خوبه رفتیم تو کوچه مهتاب قشنگی فضای کوچه رو روشن کرده بود یهو اومدی جلوم دست هاتو باز کردی گفتی : مامانی !!! بَـــبَل !!! ( بغل ) بغلت که کردم محکم چسبیده به من سرت رو گذاشتی رو شونم بهم گفتی : لالایی !!! فهمیدم منظورت همین آهنگه د...
28 شهريور 1392

تولد دو سالگیت مبارک عشقم

عشقه کوچولوی من تنها دلیل زنده بودنم چقدر خوبه که تو کنارمی چقدر خوبه که این همه منو دوست داری چقدر خوبه که اینقدر می فهمی باهام حرف می زنی صدام می کنی بوسم می کنی بغلم می کنی می چسبی بهم ؛ گاهی اذیتم می کنی دادمو در میاری بعد خودت میای عذر خواهی می کنی می گی مامانی میلی بِبَییـــد (مامان ملی ببخشید ) چقدر خوبه که دوساله باهامی و با تمام شیرینی هات از بزرگ شدنت خوشحالم مونسم نفسم امسال دو تا تولد برات گرفتم بسکه تو عاشقه بَبَلدی (تولدی )  عاشقه فوت کردن شمع ، عاشقه اینکه همش انگشتتو بکنی تو گِــــــــل ( کیک ). دو تا جشن گرفتم اما تو هردو بابایی نبود و فقط دورانه با تلفن تو این جشن شرکت می کرد . ...
26 شهريور 1392

محمــــد عکاس

  این عکسای روز جمعه است ١٥ شهریور ؛ این روزای ماه آخر تابستون همه ذوق من و تو اینه که آخر هفته بشه بریم خونه خاله زهره ؛ خاله زهره فقط تعطیلات میاد کرج و همه ناراحتی من از شروع اول مهره که دوباره برمی گرده اهواز و ما باز هیچکی رو کرج نداریم البته بچه هاش اینجان اما پسرا سرشون به کاره خودشونه چقدر خوبه آدم خواهراش پیشش باشن روز به روز که می گذره علاقه ام به خواهرام بیشتر می شه بیشتر می فهممشون ؛ قبلنا به خاطره اختلاف سنی زیاد من باهاشون همیشه ازشون دور بودم اما الان واقعا عاشقشونم این عکس ها رو هم محمد ازت گرفته خودم خوشم اومد بخصوص آخریه رووووووووو . ...
18 شهريور 1392

اولین جمله ایی که بهم گفتی

مامانی برو آبَــــهَ بده این اولین  جمله اییه که اینقدر کامل بهم گفتی ، دیرور طرفای ساعته سه بود از مهد کودک که اومدی گفتی مامانی پلو برات یه کم پلو آوردم بعدش گفتی : آبَه . من که تبلییم می شد یه کم پشته گوش انداختم بعد خیلی جدی نگاهم کردی و گفتی : مامانی برو آبَهَ بده منم که خیلی خوشحال شده بودم با کله دویدم سمته یخچال ...
14 شهريور 1392

آگــــا کاییل

قوربونت برم من که این روزا اینقدر خودتو تحویل می گیری هر روز وقتی می ری مهد کودک جلوی در به خاله عهدیه می گی : آگا کاییل اومد . یا وقتی می افتی به من می گی : آگا کاییل آتاد . یا امروز صبح داشتم جوراب هام می پوشیدم که یهو چشماتو باز کردی و در جا نشستی و گفتی : آگا اکاییل دَدو . نمی دونم چرا به جوراب می گی : ددو ؛ جز کلماته من در آوردیته بعضی روزا از مهد میای چقدر می خوابی مثله الان که نه شبه هنوز بیدار نشدی چند روز پیش که دیدم یه صدایی اومد دووووم تو هم یه ناله شبیه گربه ها کردی و صدا زود قطع شد اومدم این صحنه رو دیدم بعدش یه بالش گذاشتم زیر سرت تا دو ساعت بعدش همینجا خوابیدی .   ...
8 شهريور 1392

مـــــــــــانی نی

  عشقم عاشقه مانی نیه ؛ مانی نی، دودَتی مخصوصا (بستنی صورتی ) ؛ اگه بذاریش روزی چهار تاش رو هم می خواد البته همشو تا آخر نمی خوره یه کمیش رو که خورد می ره می ذارش رو مبل ؛ رو تخت و روی جاهایی که نباید بذاره .        تازه !!! عـــــشقم کلی هم کمکه مامانش می کنه و اجازه نمی ده دیگه مامانش کارش رو تموم کنه و همش می گه مامانی کاییل !! مامانی کاییل !!! یعنی مامانی با کمال احترام بده به میکاییل اگه نه حرکات ناموزونش شروع می شه       ...
30 مرداد 1392

میخوام ببینمت

دلم برات تنگ شده جونم ، میخوام ببینمت نمیتونم از شب تولد بابا دون که هشتم مرداد بود تا حالا یه حال عجیبی دارم اون شب غرق خاطرات ده سال قبل شده بودم خاطره ها اینقدر جلوی ذهنم واقعی بودن که انگار همین دیروز بود ، تازه  عقد کرده بودیم و در تدارک مراسم عروسی من می خواستم از بروجرد به تهران بیام پیش بابا دون   می خواستم ساعت دوازده شب حرکت کنم که صبح روز هشتم اونجا باشم اما مامانم نذاشت و من مجبور شدم اول صبح راه بیفتم دل تو دلم نبود واسه دیدنش لجظه شماری می کردم نزدیکای ظهر بود که اتوبوس وارد ترمینال جنوب شد و بابا جون منتظره من بود با سیزده شاخه گل رز ........ از پول تو جیبی کمی که داشتم براش یه ...
27 مرداد 1392